شهید آوینی:
تا چند روز دیگر از میان ایل قشقایی دیگر کسی باقی نخواهد ماند که در برابر جاذبهی سحرانگیز کوچ تاب آورده باشد. برای عشایر، ماندن مثل مردن است و جاذبهی کوچ، تنها در مرغزارهای سرسبز نیست. آنان که ماندهاند، شهر را به بهای اسارت خریدهاند. بهار کوچ آنان که ماندهاند، شهر را به بهای اسارت خریدهاند. عشایر همسفر بهار هستند و این حرکت دائم، از آنان مردمی آزاده و بیتکلف ساخته است. رودخانههایی هستند که حیاتشان در ترک ماندن است، اگرنه عادات و تعلقات آنان را به بند میکشد و از ظلمات درونشان مردابی عفن ظاهر میشود. پیوندی که همسفران بهار با طبیعت بستهاند، آنان را روشنی آب و طراوت شبنم، لطافت گلبرگ و آزادگی کوهسار، رقت نسیم و صلابت صخرهها، صمیمیت آفتاب و وسعت دشت بخشیده، و هجرت دائم، مردابهای عفن وجودشان را خشکانده است.
خانوادهی شهید طمراس چگینی آخرین روزهای ییلاق خویش را در نزدیکیهای فیروزآباد میگذراندند. در آغاز گفتوگوی ما با پدر و برادر شهید طمراس چگینی، پیرمرد خوشچهرهی دیگری هم که همچون پدر شهید چگینی کلاه قشقایی به سر نهاده بود، به جمع ما پیوست. گفتند که او پدر شهید قیطاس میرزاده است، شهیدی دیگر از طایفهی کوچک چگینی.
شلمچه
انعکاس غروب آفتاب در آبگرفتگی شلمچه تمثیلی تاریخی است، آیتی است از آیات قدسی آفرینش که در خود، راز یک سنت تغییرناپذیر را نهفته دارد.
شهادت جانمایهی انقلاب اسلامی است و قوام و حیات نهضت ما در خون شهید است. رمز آنکه سیدالشهدا(ع) را خون خدا میخوانند در همینجاست. خون پیکرهی حق در طول تاریخ از قلب عاشوراست و اگر حقیقت را بخواهی، هنوز روز عاشورا به شب نرسیده است. کاروان تاریخ روان است و یاران عاشورایی سیدالشهدا(ع) یکایک از صلب پدران و رحم مادرانشان پای به سیارهی زمین میگذارند و در زیر خیمههایی پشمینه و یا در خانههایی کاهگلی بزرگ میشوند و خود را به صحرای کربلا میرسانند. مرتضی جاویدی و طمراس چگینی از این خیلند.
شهید طمراس چگینی، معاون شهید خلیل مطهرنیا، مسئول طرح و عملیات لشکر المهدی بود. او اکنون در کنار خلیل، که با دوربین رفت و آمد دشمن را در کنار دریاچهی پرورش ماهی زیر نظر گرفته، ایستاده است. خلیل دوربین را به طمراس میسپارد.
فرمانده لشکر نیز سر میرسد و این بار او به جبههی دشمن خیره میشود. آنچه که نظر آنان را به خود جذب کرده است، تلاشی است که در جبههی دشمن به وسیلهی بچههای تخریب انجام میشود. آنها رفتهاند تا با پودر آذر، جادهی تدارکاتی دشمن را منهدم کنند. آنچه در کتابهای تاریخ نگاشتهاند این است که ریشهی جنگها همواره در جاذبهای است که نفس انسان را به جانب قدرت و حاکمیت یافتن بر دیگران میکشاند. اما ریشهی این جنگ برای ما در معتقداتی است که راه ما را به طریق هزاران سالهی انبیا پیوند میدهد و اگر اینچنین نبود، طمراس دانشگاه را رها نمیکرد تا به جبهه بیاید و اگر اینچنین نبود، هرگز مردم جایی در جنگ نمییافتند.
خون پیکرهی حق در طول تاریخ از قلب عاشوراست که سرچشمه میگیرد و اگر حقیقت را بخواهی، هنوز روز عاشورا به شب نرسیده است. کاروان تاریخ روان است و یاران عاشورایی سیدالشهدا (ع) یکایک از صلب پدران و رحم مادرانشان پای به سیارهی زمین میگذارند و در زیر خیمههایی پشمینه و یا در خانههایی کاهگلی بزرگ میشوند و خود را به صحرای کربلا میرسانند.
آخرین بار شهید مرتضی جاویدی را در کنار دریاچهی پرورش ماهی ملاقات کردیم. دو سه ساعت بیشتر نبود که این خط به تسخیر رزمندگان اسلام درآمده بود و برای تثبیت کامل آن هنوز بچهها بهشدت با نیروهای زرهی دشمن درگیر بودند. مرتضی که خیال داشت گردان خود را پیش ببرد و راه گریزی هم از نگاه دوربین نیافته بود، بهناچار سعی کرد با همان نگاهی که همواره گویی به فراتر از نهایتها مینگریست، در چشم دوربین نگاه کند و با عجله به سؤالات ما پاسخ گوید. بعد هم باشتاب در حالی که یک موشک آرپیجی به دست داشت روانه شد. مرتضی را در جبهه با نام «اشلو» میشناختند. و اگر درست بیندیشیم، تقدیر آیندهی جهان نه در کف نامآوران دنیای تیرهی سیاست، بلکه در کف دلاوران گمنامی چون مرتضی جاویدی و طمراس چگینی است که فارغ از نام و نشان دستاندرکار تغییر عالم هستند.