همزمان با برگزاری آیین بازگشایی چهاردهمین نمایشگاه کتاب فارس در شیراز از کتاب “بهمنبیگی با شکوه: داستان تعلیمات عشایر در ایران نوین” رونمایی شد. این مجموعه شامل ۱۹ عنوان از داستانهای دلنشین زندهیاد محمد بهمنبیگی است که توسط فرزند استاد دکتر اللهوردی بهمنبیگی انتخاب و به زبان انگلیسی ترجمه شده است. یکی از ویژگیهای این کتاب دقتی است که در انتخاب قطعات صورت گرفته است. چنانکه میدانیم داستانها و نوشتههای زنده یاد محمد بهمن بیگی نظم و ترتیب تاریخی ندارد و تقدم و تأخر رویدادها و گزارشها تنظیم نشده است. ابتکار دکتر بهمنبیگی در این است که نوشتههای پدر را به گونهای انتخاب و تنظیم کرده است که میتوان آن را به عنوان یک داستان بلند از پیدایش تعلیمات عشایر و زندگی خود استاد محمد بهمن بیگی به شمار آورد. داستانی که تولد، تحصیلات و زندگی مدیر افسانهای آموزش عشایر را از یک سو و رویدادهای پیدایش تعلیمات عشایری را از دیگر سوی به تصویر میکشد. داستانی واقعی که تخیل نیز در برخی قطعات مانند شیرویه، قلی و ایمور چنان با واقعیت گره میخورند که خواننده به راحتی میتواند تصاویر ایجاد شده از جامعه عشایر آن زمان را در ذهن خویش تجسم کند.
همانطور که میدانیم زنده یاد بهمنبیگی چنان در کار خویش غرق بود که نتوانست خدمات خود را به جهانیان معرفی کند. شاید هم نیازی به این کار نمیدید. زنده یاد بهمن بیگی در داستان سفر روسیه در کتاب طلای شهامت مینویسد:
“گذشته از گرفتارىهاى خانوادگى، دورى از مدارس عشایرى آزارم مىداد. من نه فقط علاقه بلکه عشق عجیبى به کارم داشتم. … شب و روز نداشتم. ساعت و تقویم نمىشناختم. عید وعزایم در ایلات و با ایلات بود. چادرهاى دبستانهایم در دشتها و تل و تپهها سپیدتر و روشنتر از برف قلهها مىدرخشیدند. دست پروردگانم در فارس قند پارسى را براى کودکان همه عشایر ایران مىبردند. شاهسونها و زاگرس نشینها زبان شیرین فارسى را با لهجه شیرازى تلفظ مىکردند. اطفال قبایل عرب زبان خوزستان اشعار سهراب سپهرى را بهتر از کودکان کاشان مىخواندند. دورى از این کانون گرم و پرشور، آن هم براى چندین هفته دشوارم بود. من از جهانگردىها، سیاحتها، کنگرهها و سمپوزیومها تا آنجا که مىتوانستم پرهیز مىکردم.”
اما به هر حال شاهکارهای او، چه پیدایش تعلیمات عشایر در حوزه عمل و چه آثار گرانبهای او در حوزه ادبیات معاصر، قابلیت معرفی به جهانیان را داراست و این وظیفه دستپروردگان و یا هر فرهنگ دوستی است که بدین کار همت گمارد. این مجموعه کاری است فاخر برای معرفی شاهکار محمد بهمن بیگی به جهانیان که توسط فرزند ایشان آماده و به جامعه فرهنگی عرضه میشود.
معمولا ترجمه از زبان مادری به زبان بیگانه بسیار دشوارتر از ترجمه از زبان بیگانه به زبان مادری است. اما خوشبختانه دکتر بهمنبیگی به خوبی از پس این کار برآمدهاند؛ آن هم با کیفیتی که شخصیتهایی چون پروفسور الهوردی فرمانفرمایان بر آن صحه گذاشتهاند. ترجمه این کتاب این نوید را میدهد که در آیندهای نزدیک نام محمد بهمن بیگی و شاهکارهای ادبیاش در تاریخ فرهنگ و ادبیات جهان برای خود جایگاهی بسزا دست و پا کند.
دکتر بهمنبیگی در نوشته آغازین کتاب پس از قدردانی از همسرش که او را در به نتیجه رسیدن این پروژه همراهی کرده است شرح میدهد که چگونه برای اطمینان از صحت ترجمه و ارزشهای نگارشی متن انگلیسی و پیدا کردن یک ویراستار کارکشته به آب و آتش میزند، و در ادامه توضیح میدهد که چگونه با ویراستار کارکشتهی متون انگلیسی، خانم ساندرامور آشنا میشود و چه سان پروفسور الهوردی فرمانفرمایان درب آرشیو عکسهای قدیمیش را به روی او میگشاید و جوانمردانه نگارش مقدمه کتاب را میپذیرد.
دکتر الهوردی فرمانفرمایان که پروفسور مادامالعمر و مسئول بخش فیزیولوژی دانشگاه روتگرز و استاد سابق دانشگاه شیراز میباشد در مقدمهای مفصل، کتاب را به پنج بخش تقسیمبندی کردهاست و بدینگونه کتاب را تحلیل میکند:
بخش اول:
(یادداشت، بوی جوی مولیان، حسن و عموی من، تلفات، آهنگ گرایلی)
فصول گرد آمده در این بخش به تصویرکشندهی زمان تولد و طفولیت محمد بهمن بیگی در ایل و متعاقباً تبعید خانواده تحت شرائط جانکاه میباشد. همچنین نحوه تلاشهای مستمر او برای احراز تحصیلات عالیه و بهبود شرائط زندگی خودش در تهران آن زمان به تصویر کشیده شده است..
بخش دوم:
(نامهای از برادرم، راپسودی لیست، قلی، شیرویه، ایمور)
طبیعت دلربای ایل، مراتع بی در و پیکر، زندگی لذتبخش چوپانی و چادرنشینی از یک سو و خیابانهای آسفالت تفتیده در گرمای تابستان و تنهایی زندگی شهرنشینی در پایتخت شلوغی چون تهران همه و همه تضادّی را رقم زدهاست که نمای اصلی به تصویر کشیده شده در فصول این بخش را نشان میدهد. در پی بازگشتش به ایل واکنشی که از سوی برخی افراد فامیل در تقابل با منش نسبتاً شهری شدهاش ابراز شده، همچنانکه قسمتهایی از پاسخهای شخصیاش در مواجهه با عقاید موهوم ایلیاتی و راه و رسم زندگی عشایری، همه مطالبیست که در داستانهای قلی، شیرویه و ایمور به آن پرداخته شدهاست. جالب توجه اینکه به جای واقعهنگاری و شرح حال مستقیم و بیپرده از زندگی عشایر که طبیعتاً محکومیت راه و رسم معیوب طوایف بیسواد ایلی و پاسخ بازدارنده و بی چون و چرای ایلخانیها و حضور مستمر دولت پلیسی وقت را به دنبال داشته، آقای بهمن بیگی راه دیگری را برای بیان واقعیتها برگزیده است. راهی که شاید برگرفته از سبک بکار رفته در داستانهای چارلز دیکنز (مثل: داستان دو شهر، آوای کریسمس و خانه خشتی) است. …
بخش سوم:
(گاو زرد، معلم بیتصدیق، تصدیق، داوری ملابهمرد، بویراحمد)
فصول آوردهشده در این بخش تا حدی به جزئیات کوششهای مرحله به مرحله بهمنبیگی برای تشریح تقابلی نرم و آرام اختصاص یافته است. تقابلی نرم و آرام که نهایتاً باعث تغییر روند قدرتهای مخالف حاکم و همسو کردن کمک کارانه آنها با روش مبتکرانهاش برای باسوادی عشایر میشود. روشی که تعداد کثیری از دختران و پسران عشایری را از فقر و بیسوادی نجات داد و از آنها افرادی تحصیلکرده، مدرن، و متمدن ساخت که اکثر قریب به اتفاق آنها متعاقباً موفق به کسب درجات حرفهای شده و با احراز مشاغلی چون پزشکی، مهندسی، استادی دانشگاه، بانکداری، و سایر مسئولیتهای رسمی به قشر متوسط جامعه مدنی پیوستند. …
دکتر فرمانفرمایان عوامل سه گانه زیر را علل موفقیت مدل مدارس عشایری میداند و آن را در دنیا منحصر به فرد و بی نظیر توصیف میکند:
۱- بودجهی کم:
ملزومات یک مدرسه چادری عبارت بود از: یک چادر سفید، یک تخته سیاه ساده، تعداد محدودی کتاب درسی برای کلاسهای اول تا ششم و یک فرد عشایری همطایفه که به اندازه کافی در دانشسرای عشایری شیراز تحت تعلیم قرار گرفتهبود تا معلم شود. این معلم حقوقی ناچیز و کمک هزینهای برای کوچ کردن با ایل بر روی شتر یا قاطر دریافت میکرد. سایر مخارج اعم از غذا، پوشاک، بهداشت، وسائل تفریحی و پوشش کف چادر مدرسه در ابتدا تماماً بر عهده طایفه مورد نظر بود. …
۲- پرهیز از سیاست و منازعات ایلی:
سیاست و منازعات ایلی- محمد از هرگونه موضوع سیاسی از مسائل ملی و استانی گرفته تا منازعات بین عشیرهای دوری گزید و هیچگاه به چادر سفید با پرچم افراخته ملی هم اجازه نداد که به قلمرو سیاست وارد شود. منازعات بر سر مراتع، آب و زمین و مسائل امنیتی به کرات طوائف را به جدال بین خود یا با حکومت وقت میکشاند. وقتی که تحت فشار قرار میگرفت تا مجبور به جهتگیری شود محمد همواره با بهرهگیری از زبان طلایی و ذخیره تمام ناشدنی حکایات و روایاتی که در چنته داشت از مطلب طفره میرفت
۳- دوری از قدرتطلبی و ثروتاندوزی:
با وجودیکه محمد غالباً به طرز کنایهآمیزی از “شهرت و مکنت” در داستانهای فصول سوم و چهارم یاد کرده خودش هیچگاه به دنبال قدرت و ثروت نبوده و در طول سالهای ۱۹۵۰ تا ۱۹۸۰ که تعلیمات عشایری از چند چادر سفید به چندین و چند صد چادر ارتقاء پیدا کرد، این رویکرد ثابت را همواره دنبال کرده است. با تمامی موازین موجود فارغالتحصیلان مدارس چادری از همکلاسیهای استانی و شهرستانی جلوتر یا لااقل همسطح بودند. محمد به عمد در همان اداره کوچک استانی خود ماند و به حقوق و مواجب متوسط وزارت آموزش و پرورش بسنده کرد. نتیجتا در این بُعد هم نه کینهتوزی همکارانش در حکومت و نه وحشت ایلخانیها از موضوع باسواد کردن عشایر نتوانست به عزم او خدشه مؤثری وارد کند…..
بخش چهارم: سفر روسیه – ملا بهرام
در بخش چهارم بهمن بیگی به صورت متواضعانهای این موفقیت بینالمللی – نشان یونسکو و سفر به مسکو متعاقب آن را بازگویی میکند. در خطابهای که در مقابل حضار بینالملل ایراد میشود او شمهای از زندگی خود و حرکت ایثارگونه آموزش عشایری را با این جملات بیان میکند:
با کمال خوشبختی باید بگویم که خارجیهاییکه شاهد کار ما بودهاند نحوه عملکرد تعلیمات عشایری را ستودهاند. به نظر من شاید این موفقیت تا حدی مرهون این واقعیت است که من زندگیام را به عنوان یک پسر و یک مرد به صورت عشیرهای گذراندهام و این نوع زندگی و مردم عشایری را میشناسم و به آنها عشق میورزم و همچنین مرهون فداکاریهای معلمان این چادرهای سفید هستم که بی هیچ دریغ و درنگی بچههای عشایری را درس دادهاند و ما را غرق در افتخار کردهاند.”
در بازگشت به اداره آموزش عشایری در شیراز محمد با فصلی جدید از تاریخچه تعلیمات عشایر روبهرو شده که مطلع آن به شکل درگیریهایی است که با اداره حفظ محیط زیست در داستانی تحت عنوان “ملا بهرام” روایت میشود.
بخش پنجم
(از من مپرسید، هفت فرار و یک قرار)
در این بخش پایانی کتاب دو مقاله کوتاه از بهمن بیگی آورده شده که به نحوی رابطه جامعه و انقلاب را با زندگی خودش بیان میکند. این شرح حال مختصر یادآوری است بر این ضرب المثل قدیمی پارسی: “وقتی جنگل آتش میگیرد تر و خشک با هم میسوزد” که مضمون این ضرب المثل به کرات در انقلابهای بشری در جوامع گوناگون به اثبات رسیدهاست که بدون هیچ استثنائی خوبهای یک جامعه هم در انقلاب با بدها میسوزند و نابود میشوند. اینجاست که میفهمیم که قهرمانمان محمد بهمنبیگی چگونه به دلیل علاقهی وصفناپذیری که به موقعیت دستگاه تعلیمات عشایری دارد در طول سیسال از ذوق گرفته تا خواهش و کرنش همه و همه را در مواجهه با شخصیتهای متفاوتی از ژاندارمهای خردهپا گرفته تا گردنکلفتهای اداری و بالابلندان وزارتی و درباری بکار میگیرد. نهایتاً اینگونه اکرانهای عمومی مدارس چادری برای خوشآمدگویی و حکم تأیید شاه و ملکه و میهمانان سلطنتی و غیر سلطنتی غربی آنها قهرمانمان را در انقلاب ۱۹۷۹ وادار به گریزی از روی دیوار خانهاش میکند. گریزی که با کمک همسر فداکار و دو تن از شاگردانش برای پرهیز از گرفتار شدن رقم خورد.
ولیکن آخرالامر مایه بسی خوشوقتی است که دکتر الله وردی بهمن بیگی بشارتمان می دهد که بعد از گذشت ده سال از این فرار قهرمانمان موفق به حفظ خود و بازگشت به خانه و خانوادهاش میشود، جایی که طی یک مراسم پر ساز و برگ، مردم عشیرهای و شهری استان بزرگ فارس در مرکز گل و بلبل و آواز، شیراز دلنواز به پیشبازش میآیند.
این کتاب در دوجلد (یک جلد فارسی و یک جلد انگلیسی) هر جلد ۳۵۲صفحه با تصاویری منتشر نشده از چادرهای سپید تعلیمات عشایر توسط دکتر الهوردی فرمانفرمایان و با طراحی جلد علی رزمپا و آمادهسازی و صفحهآرایی انتشارات همارا منتشر شده است.
مسعود بهره بر- مدیر انتشارات همارا