دو سه دفعه پشت هم یا الله و یا الله هم گفتم. دیدم قدرت خدا مثال آنکه گرگ زد به گَلّه، شکاف شد. به تعجیل رسیدم پای پله، دست دراز کردم به [طرف] شیخ کبیر و ترکی بلند گفتم «توت الیمِ، چَک اوخاری، ایستیرام گِِِئدم آلله اوینه، تِئز اُول، تِئز اُول، ماهطَل اولما» که دیدم [شیخ کبیر] طرف شیخ صغیر نگاه کرد، اوّل چیزی گفت به او و خنده طوری نمودند. دست دراز کرده، دست مرا گرفت و من هم دو پله یکی کرده بالا رفتم و شکر الهی کرده، همان مکان که خداوند عالم نصیب کرده بود، من هم مایل بودم نائل شدم.
چند سال قبل جوانی به نام پرویز شاکری نزد من آمد و گفت یک کتاب خطی از اجدادش در اختیارش بوده که از بچگی آن را با هزار زحمت حفظ کرده و اجازه نداده است کسی آن را از بین ببرد. دیدم سفرنامه حج است. خاطرات یک خان قشقایی به نام ایاز خان بود که به مکه رفته بود. متن را با کمک خود او تصحیح کرده و چاپ کردم. در اینجا قسمت مکه آن را ملاحظه می کنید با خاطرات بسیار شیرین و پراطلاع. جالب است که همان سال یعنی ۱۳۴۰ قمری که ۱۳۰۱ شمسی می شود مرحوم سید شرف الدین هم به حج آمده بوده و او به امامت وی در مسجد الحرام نماز می خواند….
مکه معظّمه
بیست و دویُّم ذی قعده الحرام: و قهوهخانه بزرگی بود، آب گرفته وضو ساخته، نماز فجر با جماعت ادا کرده. دیگر سوار شتر و شُقدُف نشده و نَعلِین، پر خاک نموده به گردن انداخته، مشغول بهگریه و زاری شده و داخل شهر مکه شده. و اول شهر، عمارتهای عالی بود. گفتند: دیوانخانه شریفِ مکه معظمه میباشد و متعدد در هر طرف شهر، جلوی راهها ساخته.
و جناب فخرالحاج حاج ملاباشی فرمودند: دیگر بس است، نعلین را از گردن برداشته، دست بگیرید. و خیلی راه داخل شهر رفتیم تا نزدیک به حرم و مسجد الحرام و کعبه معظّمه شده. خانه کرایه کرده. خانه شخص حبشی، کاکا سیاه بود. اسم او محمد نور بود. خود او و اهل خانه او خیلی خوب دیندار بودند، مهربان و خدمتگذار.
منزل گرفته راحت شده قدری خوابیده. و ظهر شده برخاسته وضو ساخته در منزل نماز ظهر و عصر با جماعت تمام ادا کرده. و جناب حاج فرمودند که نماز در اینجا، هم حدود کعبه میباشد و هم چند روز باید اعمال بهجا بیاوریم، نمازِ قَصْر نیست.
و بعد از عصر برخاسته با همراهان در بِئر حضرت امیر ـ علیه السلام ـ رفته. حوض بزرگی دارد، غسل و شُستُشوی لزوم کرده. و بِئر یعنی چاه. و از آن گذشته، شخصی خدمه و مُطوّف کعبه است، اسم او محمد مفتاح میباشد، دو سه نفر فرستاده بود، چون شیرازی و حوالی شیراز طوافش با آن میباشد، از جدّه، سیاهه و اسم معین کرده برای او فرستاده شده بود، آمدند. ثانیاً سیاهه کرده، قراری داده که نزدیک به غروب بعد از غسل بیائید طواف نمائید.
و ماها هم مراجعت از بِئر علی ـ علیه السلام ـ رفته از همان راه از در دارالسلام، نعلینها را به کفشدارها داده داخل شدیم. و هر مومن و هر مسلمان آرزو دارد خداوند عالم نصیب نماید. و چه دیدم چه ازدحام و چه هنگامهای و چه غوغایی که نمیتوان گفت و نمیتوان نوشت، مگر همانکه عرض کردم. خداوند عالم خودش مایلان را به آن رحمت عظما برساند. که دیدیم مُطوّفان محمد مفتاح رسیدند و جلو افتاده، ما را از داخل حرم پیش برده. از طاق بنیشیبه از پهلوی مقام حضرت ابراهیم که یعنی نمازخانه او، رد شده. نزدیک خود کعبه معظمه از برابر حجرالاسود نیّت عمره تمتّع نموده، به این لفظ که: هفت شوط طواف عمره تمتع واجب به جا میآورم، از فرض حَجه الاسلام از برای رضای خداوند عالم، قربتاً الیالله.
و بعد از نیت، از حجرالاسود اجماعی حرکت دادند. و هفت شوط را طواف با آداب که باید بشود دادند و بعد دو رکعت نماز طواف هم در پشت مقام حضرت ابراهیم خواندیم. و ما را از در دارصفا بیرون کرده، بردند به جهت سعی از صفا به مروه و از مروه به صفا و این هم هفت شوط باید بشود. دو شوط که رفتیم جناب مستطاب فخرالحاج حاج ملاباشی فرمودند بعد از هفت شوط نبادا تقصیر کنید، تقصیر هم یعنی شارب زدن و ناخن گرفتن است که ما باید طواف را اعاده خودمان بنمائیم. و دلاک آوردند، بعد از هفت شوط سعی صفا و مروه، شارب [و] ناخن مردم زدند. نوبه که به من رسید گفتم: خیر، خودمان در منزل تقصیر مینماییم.
و بعد هم برگشته داخل حرم شده که یعنی اعمال بهجا آورده شود. ما هم رفتیم ثانیاً هم بهجا آوردیم. جناب حاج فرمودند ما زحمتها کشیدهایم. راهها طی کردهایم، باز هم نگذاشتند اعمال درست بهجا بیاوریم. تا ساعت پنج در حرم بودیم.
بعد آمده منزل، راحت شده و شب بیستُ سِیُّم شهر ذی قعده الحرام بود و روز چهارشنبه شهر حال.
بیست و سِیُّم ذی قعده الحرام: خیلی گاه برخاسته، وضو ساخته. با جناب فخرالحاج با همراهان رفته از در دارالسلام داخل شده، در مسجد الحرام اوّل نماز فریضه فجر را با جماعت ادا کرده. بعد مناسکها را دست گرفته، با خضوع و خشوع، اوّل جناب آقا [حاج ملاباشی] دست گذاشتند بر دوش من، اعاده هفت شوط طواف عمره تمتع بهجا آورده، بعد خود من ثالثاً هفت شوط دیگر بهجا آورده که دیگر ازدحام [و] جنجال زیاد شد. رفته در مقام حضرت ابراهیم دو رکعت نماز طواف با جماعت را خوانده و بعد جناب حاج فرمودند خودم هم فُرادا خواندم و بعد از در دارالصفا بیرون رفته، از صفا، بنا گذاشته سعی از صفا به مروه و از مروه به صفا هفت شوط نموده.
و آنجا همان مکان است که حضرت اسماعیل ـ علیه السلام ـ را حضرت علیا مخدّره هاجر ـ علیها السلام ـ در این مکان گذاشته بود و خودش در هر طرف یعنی از صفا و مروه میدوید. طلب آب مینمود. چون آن علیا مخدّره میدویده، حالیه هم حاجیها میدوند. و او را به لفظ بعضی میگویند، یعنی تاجیکها [میگویند] هولقلقو و ترکها میگویند اَلَخدر، ولی [نام] شرعی [آن] هروله است.
باید که میانه دو ستون از طرف بیرون مسجد الحرام که پیدا است، لوکه لوکه رفت و ذکر نمود. و اغلب ذکر او «العفو العفو» گفتن است تا تمام بدن او جنبش کند. و خواست خداوند عالم و برکت ائمه اطهار ـ صلوات الله علیه ـ گناه او ریخته شود. و ما هم سعی صفا و مروه را به اتمام رسانیده. در مروه که ختم میشود. جناب حاج چند کلمه از طرف حضرت ابراهیم خلیل الرحمن ـ علیه السلام ـ و از حضرت علیا جنابه هاجر ـ علیه السّلام ـ به طور مرثیه بیان فرمودند که از طرف خودمان و از باقی حاج و از اهل بلد آواز گریه بلند شد. و ما هم بعدِ گریه و اتمام تمام دعاهای واجبی و مستحبی، دلاک خواسته در همان مکان مروه، شارب زده و ناخن هم گرفته و عودت به منزل نموده از احرام، مُحِلّ شده.
به جهت بعضیها عرض شود: واجبات عمره تمتّع پنج چیز است. اوّل احرام بستن که ما در قمران، قبل بسته شده بود. دویُّم هفت شوط طواف کعبه. و سِیُّم دو رکعت نماز طواف کعبه. چهارم سعی صفا و مروه و آنهم هفت شوط است ولی اوّل، بنا از صفا و ختم در مروه میشود و شوط هم یعنی دفعه. و پنجم تقصیر. معنی تقصیر این است، یا ناخن گرفتن است یا شارب زدن. و بعضی از علماء اعلم فرموده: بهتر آن است که هر دو را باید کرد و ما هم هر دو کرده شد.
و میانه صفا و مروه هم معین نمودم. از صفا تا منار اوّل که گلدسته میباشد، یکصد قدم میباشد. از گلدسته تا گلدسته دویُّم یکصدُ بیست قدم میباشد که هروله باید کرد. و از گلدسته دویُّم تا مروه دویستُ چهلُ چهار قدم میباشد که جملتان میشود چهارصدُ شصتُ چهار قدم.
و بعد به منزل آمده ظهر که شد حاج آقا علی و حاج آقا حسن و حاج آقا حسین ولد برخوردار حضرات یزدی بودند، وعدهخواهی به جهت چای نمودند. با جناب حاج رفته، در منزل آنها نماز ظهر و عصر با جماعت ادا نموده و نماز مغرب و عشا در منزل ادا کرده خوابیده شد. و آن شب شب پنجشنبه و بیستُ چهارم شهر ذی قعده الحرام بود.
بیست و چهارم ذیقعده الحرام: [صبح] خیلی گاه برخاسته، با جناب فخرالحاج ملاباشی در حرم رفته، نماز فجر را با جماعت ادا نموده. بعد دو رکعت نماز قضا هم داخل مسجدالحرام ادا شد و بعد یازده جلد قرآن هدیه شد که ان شاءالله به ثواب تلاوتکنندههای قرآنها نائل شوم و بعد یک عدد جانماز از پیراهنِ کعبه معظمه خرید شد، و بعد یازده ورقه زیارتنامه خرید شد. و بعد هفت شوط طواف از جهت پدر و مادر با دو رکعت نماز طواف ادا شد و بعد هفت شوط طواف بهاسمُ رَسم[۱] به جهت امواتهای خود با دو رکعت نماز طواف ادا شد. و بعد هفت شوط طواف به جهت فرزندی عبدالحسین و هاجر و سائر اهلبیت بهاسم و رَسم با دو رکعت نماز در مقام و زیر قفل حضرت ابراهیم خلیلالرحمن ادا شد. در همه طواف و نمازها شهادت و التماس درخواست کرده شده که ان شاءلله به خواست خداوند به اجابت برسد و بعد عودت به منزل نموده راحت شده.
و ظهر برخاسته وضو ساخته. یکنفر بَلَد، حاج رجب نام برداشته [به] قبرستان حضرت ابوطالب پدر حضرت امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ و در آنجا پنج بقعه متبرّکه بود، اوّل بقعه خود حضرت ابوطالب که طرف بالا واقع شده رفتیم زیارتنامه خوانده شد. بعد دو رکعت نماز زیارت به طور هدیه خوانده شد و دویُّم بقعه حضرت عبدالمناف جدّ چهارم محمد مصطفی ـ صلی الله علیه و آله ـ رفته، زیارت و نماز زیارت به طور هدیه خوانده شد. و در همین بقعه مبارک، قبر مطهر حضرت عبدالمطلب که جد محمد مصطفی (ص) میباشد جُفت [یکدیگر] مدفن هستند، برای آن حضرت هم زیارت و نماز خوانده شد.
و بعد نماز ظهر و عصر در آنجا با جماعت ادا شد. آمده قبر حضرت آمنه مادر حضرت محمد مصطفی ـ صلی الله علیه و آله ـ چون شب جمعه بود ازدحام اهل بلد چه مرد و چه زن بسیار بود و باید داخل هم مرد نرود، در جلو بقعه ایستاده جناب حاج ملاباشی زیارتنامه بلندْ بلندْ تلفظ نموده و دو رکعت نماز هم بهجا آورده. و بعد آمده جلو بقعه حضرت خدیجه الکبری، زوجه حضرت رسول ـ صلی الله علیه و آله ـ و مادر حضرت علیا معظمه فاطمه زهرا ـ علیها السّلام ـ است ایستاده. جناب حاج زیارتنامه بلند خوانده و دو رکعت نماز هم به جهت هدیه خوانده شد.
و چون شب جمعه بود دیگر منزل نیامده، از همان راه رفته در حرم. شب جمعه و بیستُ پنجم شهر ذی قعده الحرام بود. چهگویم و چه نویسم از ازدحام خلق که حضرات اهل تَسنُّن، غروب به نماز ایستادند و ماها مغرب نماز مغرب و عشا را با جماعت در مسجد الحرام ادا نموده و بعد از مغرب قدری ازدحام و غُلغُله کم شده.
و خود من رفته به نیابت حضرت اشرف امجد اسعد اعظم آقائی آقای سردار عشائر ـ روحنا فداه ـ با اهلبیتشان نیت کرده، هفت شوط طواف نموده، در محاذی حجرالاسود و هفت شوط را بهجا آورده. و دو رکعت نماز طواف در مقام حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ کرده و درخواست نموده که ان شاءالله تعالی بهاجابت برسد.
و از جناب حاج ملاباشی [هم ادای مناسک را به نیت ایشان] خواهش نموده. بین و بین الله آنهم با میل اظهار کرده که فلانی پِیِ اظهار شما، امساله چهارده سال است من دعاگو هستم. هیچ وقت بیمحبّتی ندیدهام. چگونه میشود که من نیابتاً طواف ننمایم. چون شب جمعه بود من به منزل رفته و جناب حاج در مسجد الحرام ماندند که طواف بهجا بیاورند و در منزل آمده شکر اللهی بهجا آورده راحت شده.
بیست و پنجم ذی قعده الحرام: خیلی گاه برخاسته، وضو ساخته با جناب حاج [به مسجدالحرام] رفته با وجود خیلی گاه رفته بودیم، باز هم همدیگر را گم کرده. من رفتم هفت شوط طواف مستحبی به جهت خودم با دو رکعت نماز در مقام حضرت ابراهیم(ع) کرده و بعد نیابتاً به اسمُ رَسم به جهت عموم قبیله با اهلبیتشان هفت شوط طواف کرده. بعد دو رکعت نماز طواف در مقام حضرت ابراهیم(ع) در همانجا که خود حضرت نماز میخوانده، آنجا را مقام مینامند و بعد دو رکعت نماز فجر ادا کرده. آفتاب طلوع کرده به منزل آمده قدری راحت کرده.
و بعد از ظهر با جناب حاج برخاسته وضو ساخته با همراهان در کعبه معظمه رفته در بیت الحرام نماز ظهر و عصر با جماعت ادا نموده. و بازار رفته قدری تسبیح، هدیه شده. به منزل آمده نماز مغرب و عشا را ادا نموده. بعد مشغول نماز قضا شده، خیلی ادا کرده. راحت شده خوابیده و آن شب بیستُ ششم و روز آن شنبه بود.
بیست و ششم ذی قعده الحرام: خیلی گاه برخاسته، با جناب حاج وضو ساخته، در حرم رفته، هفت شوط طواف مستحبی نموده و دو رکعت نماز طواف در مقام حضرت ابراهیم (ع) نموده. و بعد در مسجد الحرام ایستاده خیلی نماز قضا ادا کرده که طلوع شده نماز فجر را ادا کرده، به منزل عودت نموده.
جنابان آقائی الحاج حاجی سید روحالله طهرانی و حاج سید حسن زنجانی مهمان شدند. ناهار و چای در بنده منزل، صرف نموده خوابیدند. بعد از ظهر برخاسته عموم وضو ساخته، در حرم رفته نماز ظهر و عصر ادا نموده و بعد در بازار رفته قلیلی «بُرد یمانی» به جهت خود و کسانی که خواهش نموده بودند به جهت کفنی که ان شاءالله خداوند عالم به روز خوش نصیب کند، گرفته شد.
بعد از همان راه مراجعت به کعبه معظّمه نموده. در مسجد الحرام نماز مغرب و عشا ادا کرده، عودت به منزل شده. و آن شب بیستُ هفتم و روز یکشنبه ذی قعده الحرام بوده، در منزل استراحت شده. شب برخاسته وضو ساخته مشغول نماز قضا شده.
بیست و هفتم ذیقعده الحرام: و بعد طلوع دمیده نماز فریضه فجر ادا نموده و بعد در حرم و کعبه رفته، خوب خلوت بود، دو هفت شوط طواف نموده. شوط آخری در طرف رُکن شامی نزدیک بهرُکن مستجار و آنجا را «مستجاب دعا» میگویند و آنجا ایستاده، طلب حاجات کرده که به خواست خداوند عالم به اجابت برسد. و رُکن مستیجار آن است که حضرت فاطمه بنت اسد مادر حضرت امیرالمومنین ـ علیه السلام ـ در وقت مولود حضرت امیر همان رُکن، شکافته شده و آن علیا مخدّره داخل کعبه شده و حضرت امیر ـ علیه السلام ـ تولّد شده، حال باب مستجار میگویند، رُکن یمانی هم میگویند چون طرف یمن واقع است.
و بعد آمده در مقام حضرت ابراهیم دو دو رکعت نماز طواف نموده که چهار رکعت باشد. هوا گرم شده به منزل آمده و راحت شده. بعد از ظهر برخاسته، وضو ساخته با جناب حاج و چند نفر دیگر رفته در مسجد الحرام نماز ظهر و عصر با جماعت ادا کرده و در حرم بوده تا وقت نماز مغرب و عشا شده. نماز مغرب و عشا را با جماعت ادا کرده. چون مسجد الحرام خیلی ازدحام و غلغله بود، خیلی هوا گرم بود، به منزل رفته راحت شده خوابیده.
شرح کعبه معظّمه
بیست و هشتم ذی قعده الحرام: خیلی گاه پیش از طلوع برخاسته، با جناب حاج وضو ساخته به مسجد الحرام رفته مشغول نماز قضا شده. خیلی نماز قضا ادا کرده که وقت نماز تَسنُّنها شده، آنها نماز خواندند و ما هم قضا خواندیم. بعد هوا روشن شده نماز فجر با جماعت ادا کرده.
و بعد از نماز فجر دو هفت شوط که چهارده شوط باشد نیابتاً قربتاً الی الله از برای تمام قبیله و دوستان از چاه کاظما از سمیرم تا ونک که با ما مراوده دارند، نظراًً و نیابتاً طواف شد، چهار رکعت نماز طواف هم ادا شد ان شاءالله اجابت برسد.
و آن شب بیست و هشتم شهر ذی قعده الحرام و روز دوشنبه بود. و حقیر یک روپیه به یک نفر از حضرات خدمهها داده همراه برداشته، هرچه آن میدانست که بر من حقیر حالی شد، بابهای مسجدالحرام را و ستونها و گلدستهها و هر چه دیده و شنیده و فهمیده شد، سئوال کرده، سیاهه نموده، عودت به منزل شده، نوشته شد.
بسم الله الرحمن الرحیم
از خود کعبه معظمه «ان اعلی علّیّین» عرض کنم، مرتبه به مرتبه.
اوّل باب الصفا، طرف شرقی داخل شدن، مطابق است به حجرالاسود که نصب است به رُکن شرقی کعبه مبارک و آن پنج باب است وصل با یکدیگر، بهطرف راست.
دویُّم باب البغله، و آن دو باب دارد وصل یکدیگر.
سِیُّم باب النّسا، و آن دو باب دارد وصل یکدیگر.
چهارم باب حضرت علی (ع) و آن سه باب دارد وصل یکدیگر.
پنجم باب عباس، عم حضرت الرسول(ص) و آن سه باب دارد وصل یکدیگر.
ششم باب نبی که حضرت الرسول (ص) باشد و آن دو باب دارد وصل یکدیگر.
هفتم باب سلطان قاید بیک[۲] مصری، یک باب دارد. چون یک زمان سلطنت مکه را داشته، گلدسته به جهت نشانه، طرف مروه را ساخته و دری هم به اسم خود ساخته و حالیه حاجیها تا پای آن مناره هروله مینمایند.
هشتم باب السلام، و آن سه باب دارد وصل یکدیگر که اغلب خلق ایران از همان باب السلام داخل حرم میشود.
نهم باب زمامیه [؟]، و آن یک در دارد.
دهم باب دوریبه [دریبه]، و آن هم یک در دارد.
یازدهم باب حضرت سلیمان (ع) و آن هم یک در دارد.
دوازدهم باب زیاده، و آن سه باب وصل یکدیگر است. یکی از آنها باب محکمه میگویند، چون داخل محکمه میرود.
سیزدهم باب قطب، و آن یک باب دارد.
چهاردهم باب بسیطیه، و آن یک در دارد.
پونزدهم باب العتیق، یک در دارد.
شانزدهم باب العمره، یک در دارد.
هفدهم باب داوودیه، و آن دو در دارد وصل یکدیگر.
هجدهم باب حضرت ابراهیم (ع)، و آن یک در دارد.
نوزدهم باب الوداع، و آن دو در دارد.
بیستم باب ام هانی، و آن دو در دارد.
بیستُ یکم باب تکیه، دو در دارد متصل به یکدیگر.
بیستُ دُویُّم باب جیاد، دو در دارد متصل به یکدیگر.
باب بیستُ سوم باب شریف مکه، دو در دارد وصل یکدیگر.
که جملتان از طرف راست تاب میخورد تا میرسد به مشرق [و] ملحق میشود به درِ باب صفا، [که] چهلُ چهار باب است.
و مرتبه دویُّم که داخل میشود به مسجدالحرام. و ستونهای مسجد، جناب فخرالحاج، حاج ملاباشی با حاج غلامرضای حملهدار که شماره نمودند، با ستون تکیه بر طاق عقب، ششصد دانه، همه سنگی و بعضی از ستونهای عقب که تکیه بر طاق است گچ سنگ میباشد.
و تمام مسجد از طاق و صحن، همه چراغهای لنتر[۳] قدیمه، از بزرگ و کوچک آویخته. حال از چراغهای لنتر، کم روشن میشود ولی یک در میان همه چراغ برقی روشن مینمایند.
و مرتبه سِیُّم، گلدستهها که داخل مسجد که نگاه مینمائی، در دور مسجد روی سر مسجدالحرام نصب است. آن هفت عدد میباشد، دور تا دور است.
و مرتبه چهارم میرسد به بقعه زمزم که چاه زمزم داخل آن میباشد که جنابه علیا مخدّره هاجر سلامٌ علیها، حضرت والا مرتبه اسماعیل (ع) را بعد از تولد در آنجا گذاشته و خودش را تشنگی غلبه مینماید که به طلب آب، به صفا و مروه میدویده است که بعد از مراجعت میبیند که از قدرت کامله الهی، از پس پاشنه آن حضرت، از شدت به زمین کشیدن، آب بیرون آمده. حضرت هاجر از شدت تشنگی و از ذوق، گِل و ریگ را میکشد بهدورِ آب، بهزبان عربی میگوید زمزم، یعنی بهایست. حال چاه زمزم است.
و دست راست آن، پله نقره مال بارگاه کعبه است و دست راستتر آن، پله طلای خانه کعبه است و پله نقره سیزده پله میخورد و پله طلا یازده پله میخورد که هرگاه لازم باشد چرخ دارد از آهن، میکشند میبرند دم در کعبه که هرکس بخواهد ازین پلهها برود داخل کعبه معظمه.
و دست راستتر میرسد به طاق بنیشیبه. قدری هم راستتر بلکه هم جلوتر، میرسد به مقام حضرت ابراهیم ـ علیهالسّلام ـ که در آنجا نماز میخوانده است. و قدری راستتر بقعه پله مرمری هست سر او گلدسته طَور از طلا است و او را منبر خطبه میگویند و از سنگ مرمر. و خیلی دست راست میرود، میرسد طاق طرف شاهی هست به آن. و از آنجا رد میشود طرف غربی طاق هست. و از آنجا میرود به طرف یمانی طاق هست.
مختصر، با بقعه چاه زمزم، چهار معبر به جهت نماز چهار مذهب معین کردهاند. رُکن شرقی که رُکن عراقی است به حجرالاسود میرسد حضرات شافعی نماز میخوانند. و دست راست رُکن شامی حضرات حنفی نماز میخوانند. رُکن غربی حضرات مالکی نماز میخوانند. و رُکن یمانی حضرات حنبلی نماز میخوانند.
و به جهت اثنیعشری جایی به جهت نماز معین نکردهاند و آقای جلالت الملک آقا حسین، شریف مکه خیلی بدش آمده که چرا جا به جهت اثنیعشری [که] مذهب جعفری میباشد [و] مسلمان جلیلالقدر است، معین نکردهاند. و آنها هم هر جا که بخواهند نماز بخوانند کسی حق ندارد مزاحم [شود] و تقیه ندارد. و از آن جهت، شیعه اغلب در همان مقام حضرت ابراهیم ـ علیهالسّلام ـ نماز مینماید و هر جا بخواهد نماز نماید، کسی مزاحم نمیشود، [و] مثل قبل مانع برای آنها ندارند.
و دیگر میرسد به مرتبه پنجم. دور تا دور طوافگاه ستونهای باریک چوبی نصب است. سر آنها سیم کشیده شده، تمام لنترهای قدیم آویخته و حالیه هم یک در میان چراغ برق زدهاند که هر شب تمام روشن است. و ستونها تمام رنگ زده.
و مرتبه ششم طوافگاه است که اوّل محاذی حجرالاسود نیت باید کرد. و دست راست رو به شمال روانه شده، میرسد جلو در بارگاه کعبه. قدری جلوتر حطیم است رو به دست چپ. و حطیم گود میباشد که حضرت ابراهیم (ع) از آنجا، گِل به جهت سرشتن برای خانه کعبه [برداشته]. حال هم گود است محراب طَور. بعضی از پیشنمازهای تَسنُّن و سائر تَسنُّن میروند داخل او نماز و خطبه میخوانند.
از آن رد میشود میرسد به حجر اسماعیل (ع) که رُکن شامی است و درِ اول حجر است و اثنیعشری داخل نمیرود و در پشت او تاب میخورد. و آن هم به قدر نیمقد بلندی، سه ذراع کمتر و پهنا هم سه ذراع کمتر است، همه از سنگ مرمر.
و تا کنج آخر میرسد به رُکن غربی خانه کعبه و آنجا هم در دویُّم حجر است و تَسنُّن تمام از در اول او داخل میشوند [و] از در دویم او در میروند. و صحن، تمام سنگ مرمر فرش است، میخ فولادی کوبیده. و از آنجا که رد میشود طرف مستجار پشت کعبه است و حجر حضرت اسماعیل ـ علیه السلام ـ آنجا میباشد که مادرش مدفن است. قبل هم خانه حضرت اسماعیل بوده.
و خیلی هم از پیغمبران ـ علیهم السلام ـ در همان حجر اسماعیل مدفن هستند و از آنجا، طوافکُن میرسد به رُکن یمانی و تاب میخورد میرسد به حجرالاسود.
و مرتبه هفتم میرسد به خود کعبه معظمه. میانه تمام اینها که به تفصیل عرض شده و داخل بیت الحرم طرف درِ صفا، نُه دانه حوض کوچک به قدر اجاق، یا بزرگتر، سقاها همه آب مینمایند به جهت کبوترهای کعبه معظّمه اعلی علیین که خود حقیر هم گندم، جو و عدس و ماشک به جهت کبوترها برده برای رضای خداوند عالم پاشیده و خوردند. و حال از همه حاجیها و خوانندگان جویا شوید که آن نُه دانه حوض را ندیدهاند یعنی تمیز ندادهاند.
و خود کعبه معظمه بارگاه اعظم است. ریشه دور خانه [کعبه را] شاهذروان میگویند. و شاهذروان جهت این است، سابقها خانه کعبه بزرگ بوده، عبدالملک نام مروان به طواف آمده ملاحظه نموده گفته خیلی شالوده بزرگ است، کم دوام میشود. دوباره بالای خانه کعبه را ریخته، قدری جمعتر بنا کرده، درست کرده. آن شالوده اول را سکوئی کرده اسم او شاهذروان شده.
بعد مردمان ناشی در طواف پا روی آن شاهذروان میگذاشته. بعد حضرت امام زین العابدین ـ علیهالسّلام ـ آمده در طواف چنین دیده، آن سکو را اُریب ساخته که نشود پا روی آن گذاشت و امر فرموده که حضرات اثنیعشری که شیعه هستند نباید پا یا دست روی شاهذروان بگذارند که طواف باطل میشود. حالیه در طواف دست به شاهذروان نمیگذارند.
و خود بارگاه اعظم تخمیناً هفت قد بلندی دارد و چهار رُکن، یکی نوزده ذراع میباشد که جملتان هفتادُ شش ذراع است. به لفظ بعضی، هفتادُ شش قدم هم هست. و سر بام خانه، همه یک دانه ناودان طلای بزرگ بهطرف رُکن شامی و رُکن غربی یعنی میانِ میان نصب است که آب او میریزد میان حجر حضرت اسماعیل(ع). و پیراهن [پرده، کسوه] دارد سیاه رنگ، و جنس او مثال پشم و ابریشمْ داخل، به نظر میآید، از کَلّه خانه کعبه تا به زمین کشیده شده. تمامْ نوشته از خود پارچه عمل آمدهاند «لا الله الا الله، محمّد رسول الله، جلّ جلاله». و میان قد او از گُلابتان اصل، دور تا دور مثال کمربند تمام به خط درشت آیه قرآن نوشته شده است.
و از قراریکه میگویند دختری هست و بوده در مصر، نذر کرده که همه ساله سالی یک پیراهن تمام مینماید در شصت هزار تومان. و روزهای عید قربان با تجمّلات زیاد با مخارج فوق العاده میفرستد. ورثه او هم میفرستد که ان شاءالله امساله البته ما هم باید ببینیم.
و از قراری که میگویند پیراهن، سه چهار پارچه است. مثل آنکه کلید[۴] و چفت و بند دارد، میبرند سرِ بام کعبه معظمه آن وقت چفت مینمایند میآید پائین. خیلی پارچه او کلفت و سنگین است. از کهنه او حضرات خدمهها قسمت کرده میفروشند به جهت تبرّک و تیمّم. هر کس به قدر قوّه میگیرد. تخمیناً بهقدر کف دست، یک تومان هدیه مینمایند یا کمتر یا بیشتر. هر چه خدمهها بتوانند به زوار هدیه نمایند و زوار به طور آرزو هدیه مینمایند و ما هم به قدر کفاف ان شاءالله نصیب شود هدیه نموده.
و بعد به منزل آمده راحت شده. ظهر برخاسته وضو ساخته، با جناب حاج رفته نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا همه در حرم بوده، با جماعت ادا کرده، به منزل آمده راحت شده.
ورود به کعبه
بیستت و نهم ذی قعده الحرام: روز بیست و نهم و سهشنبه شهر ذی قعده الحرام [صبح] گاه برخاسته. با جناب حاج وضو ساخته، در حرم رفته، نماز فجر با جماعت ادا کرده و رفته قدری گندم و عدس هم خرید کرده، به کبوترهای حرم کعبه نظراًً قربتاً الی الله داده و به منزل آمده، راحت شده.
ظهر وضو ساخته با جناب حاج و چند نفر حاجی همراه رفته در خانه تولّد حضرت رسول ـ صلی الله علیه و آله ـ و مَعْجَری بود که میگفتند محل مولود آن حضرت رسول (ص) میباشد و در همان بقعه مبارکه، طرف دیگر دو باب زرهدار خوشطرح و خوش ترکیب بود، میگفتند که این خانه، خانه مِلْکیِ علیا جنابه والمخدّره خدیجه ـ علیها السّلام ـ بود و عروسی و شب زفاف حضرت رسول (ص) در همان خانه شده. و محراب سبز هم بود، زیارت کرده و زیارتنامه خوانده.
و از همان راه مراجعت به مسجدالحرام نموده. نماز ظهر و عصر با جماعت ادا کرده. در همان کعبه معظمه و مسجدالحرام ایستاده نماز مغرب و عشا را هم با جماعت و اجماع، تا حتی قدری هم از تَسنُّن آمده، اقتدا به جناب فخرالحاج حاجی ملاباشی نموده ادا شد.
و بعد یک نفر مجتهد جلیل القدر از خلق جَبل عامِل، طرف شام و بیروت آمده بود، خیلی هم از خلق ولایت خودش همراه داشت، آمد با همراهان ولایت خودش بنا به پیشوائی گذاشت. خیلی پشت سر آن جناب به نماز ایستادند. و جناب حاج ملاباشی فرمودند یک روز ظهر در مسجدالحرام خدمت ایشان رسیدم، آقا است. خیلی صاحب علم است. و اسم او شرفالدین است، یعنی لقب او میباشد. خودمان نماز خواندهایم. با دست جمع برویم اقتدا کنیم و خودمان نیت نماز قضا نموده باشیم، خیلی خوب است ثواب هم دارد، ولی در انظار حضرات تَسنُّن جلوه دیگر دارد. و ما هم رفته اقتدا نموده نماز قضا خوانده شد.
و جناب سید روح الله طهرانی شجاع سادات لقب داشت، پیدا شده. در مسجد الحرام عموم چون ماه ذی قعده سَلْخْ نداشت، منتظر دیدن ماه ذی حجه الحرام بودند که ماه از هر جا دیده شده که شب غُرّه شهر ذی حجه الحرام و روز او چهارشنبه شهر حال که متولّیها و مریدهای حرم بنا گذاشته گلدستههای حرم را تمام چراغ نصب کرده، چراغبانی نمودهاند و صلوات و سلام بلند شد چون شب غُرّه بود.
با جناب حاج و سید طهرانی عقیده شد که هر چه بتوانیم طواف مستحبی و نماز مستحبی، دو رکعت [نماز] طواف بهجا آورده به منزل برویم. و در طواف همدیگر را گم کرده، خودم تنها مشغول طواف بودم. تا ساعت سه، پنج هفت شوط طواف نموده. و بعد آخرِ هفت شوط آمده، در مقام حضرت ابراهیم خلیل الرحمن ـ علیه السلام ـ دو رکعت نماز طواف نموده.
و بعد دیدم پله کوچکی آوردند. دو عدد چراغ در دست دو نفر و دو نفر هم شخص محترم شیخوار عقبِ چراغها و قدری آدم هم عقبِ آنها آمدند. و قدری هم ازدحام کعبه کم شده بود. پله را گذاشته و همان شیخها بالا رفته درِ کعبه معظمه را باز کرده، چند نفر شیخ عمامه بزرگی آمدند. دیدم یکی یکی دست آنها را گرفته، بالا میکشند و آنجا این شیخهای کبیرِ عمامه بزرگ، دست آنها را میبوسند و داخل کعبه میروند. و جنجال و تماشاچی چنان زیاد شد که آمد رسید به مقام حضرت ابراهیم ـ علیه السلام.
و حقیر هم اوّل در دل خیال کردم که خداوندا با این مقام و حد و حدود که آمدهام میشود که در این مکان هم برسانی. بعد دیدم آدم تک تک [را هم] همان متولّیها، انگار اجازه میدهند و خودشان بالا میکشند و آنها دست و پای آنها را بوسیده رد میشوند داخل کعبه.
خیال نمودم من هم یک کاری کرده هرگاه گذاشتند میروم، اگر نگذاشتند برمیگردم. و از آنجا که قدرت کامله الهی و مشیّت الله قرار گرفته بود، برخاسته، همان لفظ ترکی با قوت قلب گفتم: «گِئری تورُنگ، گِئری تورُنگ، ایستیرام گِئدم آلله اوینه»[۵].
دو سه دفعه پشت هم یا الله و یا الله هم گفتم. دیدم قدرت خدا مثال آنکه گرگ زد به گَلّه، شکاف شد. به تعجیل رسیدم پای پله، دست دراز کردم به [طرف] شیخ کبیر و ترکی بلند گفتم «توت الیمِ، چَک اوخاری، ایستیرام گِِِئدم آلله اوینه، تِئز اُول، تِئز اُول، ماهطَل اولما»[۶] که دیدم [شیخ کبیر] طرف شیخ صغیر نگاه کرد، اوّل چیزی گفت به او و خنده طوری نمودند. دست دراز کرده، دست مرا گرفت و من هم دو پله یکی کرده بالا رفتم و شکر الهی کرده، همان مکان که خداوند عالم نصیب کرده بود، من هم مایل بودم نائل شدم.
و من چون شنیده بودم که تمام خدمههای کعبه معظمه سُنّی میباشند، من به رسیدن درِ کعبه، دستُپای خدمهها را نبوسیده و این تقیّه را نکردم و الله، همه سینه اونها را گرفته میگفتم یا شیخ، عمل اعمال نشان بده.[۷]
و بعد سخت حجّت کردم یا شیخ! عمل اَعمال، اَعمال ندیده نمیداند. بعد به همان [شیخ] کوچک چیزی گفت، برخاسته همان دم در بارگاه، زیارتنامه مختصر خواندیم، دست ما را کشید برد داخل کعبه بزرگوار.
چه عرض کنم و چه بنویسم. و داخل پای ستونها هم زیارتنامه خوانده و دو سه قدم بُرد، سنگ خیلی سیاه صافُ باریک بود. اشاره به من کرد که در این جا بایست، صلات. دو رکعت به نیت زیارت کعبه و به همان حال خضوع و خشوع با چشم گریه و حال زار خواندم. و آنچه توانستم به همان لفظ ترکی هر قدر که میدانستم استغاثه و طلب حاجت چه برای خود و چه برای حضرت اعظم آقائی با اهل بیتشان خواسته.
بعد خیال کردم که شاید زود بَرَم گردانند. دوباره خودم آمده و دم در نزد شیخ بزرگ دوباره ترکی گفتم: «یا شیخ عمل اعمال اورگَد، ترکم، گُورمهمشم، بیلمیرام[۸]».
باز برخاسته، آمد به اشاره تکرار نمود دو رکعت نماز در اینجا رو به این سمت و دو رکعت نماز بیا در این جا رو به این سمت بخوان. و در اینجا بیا به ایست رو به این سمت هم دو رکعت بخوان. و آن شش رکعت را هم خوانده، باز خودم تمام داخل خانه را طواف کرده. و اوّل از عطر و از سهم [: ترس] خیلی هولناک بودم، بعد الحمدُلله سر دماغ آمدم. ولی خیال که مینمودم میگفتم بارالها من کجا بودم، اکنون رساندی کجا. دیدم که شیخ هیچ نمیگوید. سه ستون قطار میان خانه کعبه هست. نمیدانم چه بنویسم از آنها. و درِ کوچکِ باریک، طرفِ حجر حضرت اسماعیل بود، درِ او قفل بود. ندانستم چه بود.
و طرف یمانی که طرف مستجار باشد پرده مخمل کشیده شده بود و پردهها بالا کرده، دیگر دست نزدم. به خیال خود آمدم سه ستون را بغل کرده به خلاق عالم خیلی شکر و ذکر نموده. ستونها چوب بود، همان رنگ خودش و رنگ قرمز طرح، رنگ صندلی بود. خیلی منبّت کاری داشت. یکیک بغل نمودهام، هیله[۹] پنجههایم به یکدیگر میرسید. و قندیلهای بزرگ و کوچک خیلی خیلی میانه سه ستون آویخته بود. همه وصلِ یکدیگر، همه طلا. شعله چراغها که میافتاد، روح انسان از تماشا هم تازه میشد.
بعد از آن دیگر با حوصله آمدم نزد شیخ گفتم: یا شیخ چهکار. یکدفعه گفت دیگر خلاص یعنی هیچ کاری نداری. اشاره نمود برو ستون میان آنجا که به حساب، میان روی زمین است چهار طرف او قدری کرسی دارد، ببوس بیا. و رفتم به همان حال ادب دو زانو نشسته، کرسی ستونها را بوسیده آمدم. زیارتنامه مفصل خواند و به من هم اشاره نمود بخوان. من هم خواندم. بعد گفت الفاتحه. فاتحه خواندم. و آن شیخهای کبیر طرف کنج مغربی نشسته بودند. رو به مغرب میخواندند. دیگر نفهمیدم و آن آدمها را هم رد میکردند. و شیخها همانجا بود[ند].
من میخواستم بیایم، حجت از شیخ کبیر گرفتم که اسم بگو: «آدنگ نَدر»[۱۰]، خیلی سخت شدم. همان سرِپله دیدم دست کرد ورقه کوچک از جیب داخل…[۱۱] درآورده [به من داد]. عینک نداشتم که بخوانم، برداشته آمدم منزل.
دیدم بعضی خوابیده و بعضی نشسته، تفصیل را گفتم. ورقه را بیرون آوردم چاپ رویش خواندند. جناب فخرالحاج حاجی ملاباشی هم خواند. فرمودند الحمدُلله شما به فیض رسیدید.
و چاپ ورقه این بود: مکه المکرمه بالصّفا، فاتح بیتالله الحرام حسن الشیبی، و دور دائره او هم گلکاری کرده بود از چاپ.
و آن شب تا نصفه شب مرا به جهت ذوق و هوسُ وجد، خواب نمیبرد. خداوند ان شاءالله خوانندگان و گوش گیرندهگان را نصیب کند یا آنکه اجر جزیل کرامت کند و ما را از دعای خیر فراموش ننمایند که محتاج دعای عموم مسلمان هستم.
و خرج کعبه را به خوانندهگان عرض نمایم، خدا را شکر هر قدر خرج کردم، تفضّل الهی خودش بود، ولی داخل کعبه معظّمه پول همراه نداشتم. پنج روپیه کاغذی. چون کم بود حیا میکردم، به خود خدمه بزرگ نشان داده، اشاره کرده، دیدم خوشش آمد. به خدمه کوچک اشاره کرد دادم. جعبه بلندِ خوبُ قشنگی کنج کعبه گذاشته شده بود، انداخت داخل همان جعبه. من شکر کردم در این جا هم قبول شد قبول افتاد.[۱۲]
ماه ذی حجه الحرام ۱۳۴۰[۱۳]
غُرّه ذی حجه الحرام: و روز غُرّه و چهارشنبه خیلیگاه برخاسته با جناب حاج وضو ساخته رفتیم در مسجد الحرام نماز فجر با جماعت ادا نموده، هفت شوط طواف مستحبی نموده، در مقام حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ دو رکعت نماز طواف هم خوانده.
بعد هفت شوط طواف به جهت جنابه علیه عالیه، نوشآفرین بیبی[۱۴] و جهان بیبی و زیور بیبی. چون آنها خیلی مایلِ آمدن بودند و بعضی نگذاشتند. من هم یادم افتادند در غریبی یاد کردم. و بیبی بزرگ خیلی حق در گردن من دارد، از صاحبی گذشته، حق مادری در گردن من دارد و خداوند اجر او را بدهد.
و چون ماه نو شُد، قدری احرام نو داشته، با قدری بُرد یمانی به جهت خودم و اهلبیت خودم که خرید کرده بودم، در بِئر مرتضی علی ـ علیه السلام ـ طاهر کرده که در همه جا طواف بدهم به جهت کفنی که آماده باشد که هرگاه امر خلاق عالم رسید، وفات یافتم آماده باشد.
و ظهر وضو ساخته با جناب حاج به مسجد الحرام رفته، نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا را با وقت خود با جماعت ادا نموده. و میانه عصر و مغرب رفتم از در دارالسلام تا در دارالعمره که یک طرف مسجدالحرام است قدم زدم. کفشکَن تا کفشکَن سیصدُ نوزده قدم میباشد که سیصدُ نوزده عرش هم میگویند. دیگر آن سه طرف را نتوانستم نرفتم. و آن دویُّم شهر ذی حجه الحرام و روز پنجشنبه میباشد. بعد از نمازها رفتیم منزل راحت شده خوابیده.
دویم ذی حجه الحرام: خیلی گاه برخاسته، با جناب حاج رفته در مسجد الحرام با وضو، چون گاه بود مشغول نماز قضا شده، یک شبُ روز قضا خوانده شد. بعد نماز نافله صبح خوانده شد. بعد نماز فجر با جماعت ادا کرده. بعد رفته سه هفت شوط طواف مستحبی کرده که بیستُ یک شوط باشد. از عقب هر هفت شوط دو رکعت نماز طواف که شش رکعت باشد، در زیر قفل حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ نموده.
نزدیک طلوع شد دیدم خدمهها آمدند در کعبه را باز نمودند و من هم در پشت مقام حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ تکیه داده. چون در بزرگوار روبرو بود، خیلی با چشمِ گریه و دل زار التماس کرده و دعا خوانده. و خدمهها رفتند داخل کعبه جارو کرده، بُخوری بود در ظرف نقره بود مثال گلدان طوری، بردند داخل، بُخار دادند.
خیال کردم شاید بنا گذاشتند راه به مردم دادند، ثانیاً ترکی خرج داده بروم، دیدم خیر در را بستند. خودشان که آمدند بیرون، لباسشان که کشیده شد بهخانه کعبه، مردم از لباس آنها بوسه میدادند به عوض خانه کعبه.
و در آنجا مَثَلِ مرحوم مرحمت و رضوان پناه حاج سلیمان خان کشکولی خیالم افتاد. بارها میگفت: «شخص بیچارهای داخل ایلی بود با عسرت و بدبختی گذران مینمود. یک روز آن ایل غارت رفت. مردم تمام بهگریه افتادند. یکی میگفت اسب رفت، یکی میگفت شترم رفت، یکی میگفت خانه و هستی رفت. این شخص بیچاره، سرِ سنگی نشسته بود گفت قربان بِرَم بیچارهگی، آخر بِکارم خوردی». حال من مزه ترکی را فهمیدم. دو سه جای واجب به کارم به خواست خداوند خوب خورد که قبل هر اتفاق افتاده عرض شده، ولی به نظرم آمد تَشَر ترکی بد نباشد، در غربت و داخله و هر خارجهای و هر دُوَلی که بوده باشد.
و ظهر وضو ساخته با جناب حاج به حرم رفته، نماز ظهر و عصر با جماعت ادا نموده و بعد رفته هفت شوط طواف مستحبی نموده و در مقام حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ دو رکعت نماز طواف خوانده و چون شب جمعه بود، رفته هفت شوط طواف، نیت شش نفر از اموات و قبیله خودم، به اسم و رسم نموده و آمده در مقام حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ دو رکعت نماز طواف خوانده. بعد، علاوه فاتحه داده شد و با چند نفر همراه که بود جمع شده، وقت مغرب نشده چهار رکعت نماز قضا، همراهی به حضرات تَسنُّن داخل نموده شد. بعد نماز مغرب شد، نماز مغرب با جماعت ادا شد.
بعد جناب مستطاب عمده الاعیان والاعلام آقائی آقا سید عبدالحسین جبل عاملی که مجتهد بود، از طرف بیروت و شام آمده بود و لقب او هم شریف سادات[۱۵] بود، آمده مشغول نماز شده و نماز عشا را با آن اقتدا کرده. خیلی تَسنُّن از برای تماشا آمدند. خوب نماز تقریر نموده و ما هم ادا کرده و بعد به منزل آمده راحت شده.
سِیم ذی حجه الحرام: خیلی گاه برخاسته وضو ساخته با جناب حاج به حرم کعبه معظمه رفته. و آن شب سِیُّم و جمعه و ذی حجه الحرام بود. خیلی گاه برخاسته در مسجدالحرام رفته نماز قضا خیلی خوانده. بعد دو رکعت نماز نافله صبح خوانده و بعد وقت شده نماز فجر با جماعت ادا کرده و بعد هفت شوط طواف مستحبی نموده و دو رکعت نماز طواف در مقام حضرت ابراهیم (ع) ادا کرده و به منزل آمده.
و از آب هوای مکه عرض شود. جنابه علیا مخدّره زبیده خاتون ـ رحمها الله ـ زن هارونالرّشید بود و خیلی دیندار، مسلمان شیعه خالص بود.[۱۶] و هارون رشید کافر بوده است. [برای آوردن] آب فرات، اشرفی و قِران، کیسه کیسه پهلوی هم جمع کرده که آب را آورده داخل شهر مکه نموده، خیلی شیرین و خیلی گوارا میباشد. و چاه زمزم و چاه مرتضی علی ـ علیه السّلام ـ هم هست و آب چاه زمزم تلخ است، ولی خیلی کم صرف میشود، بِئرِعلی شیرینتر است. و هوای او شب [ها] پشه ندارد و خیلی هم خُنک است. خصوصاً ۲۶ شهر ذی قعده بود، شب خیلی سرما شد، تمام حاجی چائیده شدند غیر از حقیر. چون احتیاط را از دست نمیدهم، [در] سرما با پوشن خوابیده بودم، سرما نخوردم.
و شرق مسجد الحرام کوهی هست کوه ابوقبیس میگویند که شقّالقمر روی همان کوه پیدا هست و یک بقعه دارد و دو دانه گلدسته بلند، هر دو طرف او ظاهر است. و قوم، از حضرت رسول ـ صلی الله علیه و آله ـ حجّت میگیرند و حضرت رسول (ص) به حکم خلاّق عالم شقّ القمر نموده. و ما هنوز نرفتهایم. بعد خیال داریم برویم.
و از شهر مکه چه نویسم. هر طرف نگاه مینمایی تمام شهر است و بازار. و از اهل خودش هم که جویا میشوی کسی نمیداند و تخمین هم نمیتوانند بزنند، مگر خلاّق عالم میداند و قولی گفتند یکصدُ پنجاه هزار خانوار، بعضی میگویند زیاد[تر] است.
و هر میوه که بخواهی پیداست، انگور، خربوزه، بالنگ، هندوانه، خیارزه، بادنجان، کدو، انجیر، گلابی، شفتالو، آلوسیاه، توتسیاه، انار بسیار خوب، آلوزمین، بادنجانفرنگی، آلبالو، خیلی میوه هم بود ما نمیشناختیم، متحمل هم نشدیم. مرکبات، تمام لیموبیدخانی، مَدَنی[۱۷]، نارنج، لیمو، خودمان دیدیم، گفتند تمامِ مرکبات دارد. حال وقت آنها نیست که بازار بیاید. خرما خارَک هر رقم لازم به نوشتن نیست، بسیار بود. قیمتاً هم مناسب بود.
و بعد چند نفر از حضرات جبل عاملی آمدند در بنده منزل خیلی هم مهربانی مینمودند، حاج علی نام و حاج عسگر نام و حاج محمد نام، خیلی تعریف از ولایت جبل عامل مینمودند. و چای صرف نموده با هم در حرم رفته نماز ظهر و عصر با جماعت ادا کرده. چون بنده در پله قدری کمرم پیچید، به اصطلاح خودمان رگ به رگ شده بود، آزار داشت. آمدم قدری دوا از بازار گرفته به منزل آمده. و قره مَهَک[۱۸] میخواستم گفتند «ربع سوس»[۱۹] سئوال کنید، سئوال کرده قدری پیدا شد. و دوای دیگر هم مخلوط کرده، عُزو[۲۰] و زردچوبه داخل نموده، عزو را هم میگفتند صمغ عربی، درست نموده به کمر چسبانیده الحمدُلله خوب شده. ولی دیگر مغرب نتوانسته به مسجد الحرام بروم، در همان منزل نماز مغرب و عشا ادا کرده.
چهارم ذی حجه الحرام: و صبح گاه برخاسته، نتوانسته ثانیاً به مسجد بروم، در همان منزل نماز فجر ادا نموده. و آن شب چهارم شهر ذی حجه الحرام بود و روز شنبه شهر حال.
و جناب مستطاب فخرالحاج حاجی ملاباشی در مسجد الحرام رفته به جهت نماز طواف. و جناب مستطاب اجل عالی، آقای حاج ذوالریاستین شنیده بودند که بنده، کمر درد عارض شده، تشریف آوردند در بنده منزل، اظهار التفات فرمودند که شنیدم کمر شما درد آمده، به جهت احوالپرسی آمدم. و بنده هم اظهار اطاعت خود را به خرج داده، خیلی وقت در خدمتشان بودیم. چای و هندوانه میل فرمودند.
و من هم کمر درد قدری بهتر شده استراحت شده. و حاج علی نام جبل عاملی ثانیاً آمدند خیلی مهربانی مینمودند و چای صرف کرده رفتند. و ظهر شده در همان منزل نماز ظهر و عصر با جماعت ادا نموده مشغول دعا شده تا غروب نماز مغرب و عشا در منزل ادا نموده. و شب پنجم شهر ذی حجه الحرام و روز یکشنبه [بود].
پنجم ذی حجه الحرام: و خیلی گاه برخاسته، در همان منزل، سر بام خانه نماز فجر ادا کرده، مشغول دعا و تعقیبات نماز شده تا جناب حاج از مسجد الحرام آمدند. و آن روز به لفظ ایرانی ابرهوا بود، خیلی گرم بود تا آن که تفضّل الهی چه قرار بگیرد. خیلی زود ابر را برده، هوا را تغییر داده خیلی خوب شد.
و ظهر وضو ساخته با جناب حاج در مسجد الحرام رفته. نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا با وقت با جماعت ادا کرده. و جناب آقا سید محمد علی نام دامغانی الملقب به سلطان ذاکرین خانه خود در ده حجاجیه، پهلوی شهر دامغان نشان داد، هرگاه نصیب شود در وقت زیارت حضرت رضای علیهالسّلام[۲۱] دیدن شود. عالِم هم بود، با جناب حاج آقا ملاباشی با هم شکستهنفسی و تعارفات به خرج دادند و جناب حاج ملاباشی پیشوایی نمود نماز ادا شد. و در همان مسجد الحرام بوده و اقل هم با عصا به جهت کمر درد دو هفت شوط طواف مستحبی نموده، چهار رکعت، ۲ رکعت ۲ رکعت، نماز طواف در مقام حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ ادا کرده.
و شلوغی به اهل حاج افتاده که به قدر سیصد نفر حاج رفته بود در مدینه طیبه، جلو آنها را گرفتهاند. تخمیناً هفتصد هشتصد جنیه که پوند باشد و لیره باشد [از آنها] گرفتهاند و راه هم ندادهاند. آمدند غارتزده رسیدند. از اهل حاج، اطلاع به مَـلِک حجاز که شریف حسین[۲۲] ـ مدظله العالی میگفتند دادند. بین و بینالله از آن کسانها نتوانسته بود بگیرد. گروخته[۲۳] بودند.
فوری شریف علی که پسر میانه شریف حسین بود که حاکم بود، پیش پیش اطلاع داده بود. در جستجوی آن اراذلها بودهاند، گیر نیامده بود. خود شریف علی آمد، نزدیک عصر شلوغ سخت شد. خیلی توپ جلو او زدند. شریف علی وارد شد. حضرات غارتیها [غارت شدهها] رفتند که ببینند چهکار کرده. آنها را نگه داشته، تمام پول اینها را شریف بزرگ تحویل داده و گفته بود: «بیمخارج ثانیاً باید به همراه شریف علی بروید زیارت کنید. من آن پول را میگیرم و آنها را به سزای خودشان میرسانم.» آن وقت باز حاجیها سر دماغ آمده آسوده شدند. و آن شب دوشنبه و ششم ذی حجه الحرام بود آمده منزل راحت شده.
ششم ذی حجه الحرام: شب برخاسته، نماز قضا کرده و نماز فجر با وقت خود ادا نموده. یک ساعت از روز بالا آمده بنا گذاشتند اوّل شلیک عسکر و توپ و قورخانه با شیفور طبل بالابان به جهت نظم منی حرکت شد. و پیش از ظهر بنا گذاشتند اهل تَسنُّن چه خلق مکه و چه سائر بلد که در مکه بود حرکت کند.
چه گویم و چه نویسم که مطابق با نزدیک شود. و شب و روز نبود پیاپی پشت در پشت میرفت. و ظهر وضو ساخته، در مسجدالحرام رفته، نماز ظهر و عصر ادا نموده، مشغول طواف شده، پنج شوط طواف به نیت پنج تن آل عبای ـ علیهم السّلام ـ نموده و پنج دو رکعت نماز در مقام حضرت ابراهیم ـ علیهالسّلام ـ نموده مغرب شده. جناب مستطاب مولائی آقا سید ابوالحسن مجتهد جبل عاملی برادر همان جناب مستطاب مولائی آقائی، آقا سید عبدالحسین شرف الدین مجتهد جبل عاملی بود، تشریف آوردند مسجدالحرام. اقتدا نموده نماز مغرب و عشا را ادا نموده و منزل آمده راحت شده. و آن شب هفتم و روز سهشنبه شهر ذی حجه الحرام بود.
هفتم ذی حجه الحرام: خیلی گاه برخاسته، وضو ساخته در مسجدالحرام رفته، نماز نافله صبح خوانده. بعد نماز فجر ادا کرده. بعد طواف رفته، سه هفت شوط طواف به اسمُ رَسم به جهت سه نفر از امامان ـ علیهم السّلام ـ ادا کرده، آمده در مقام حضرت ابراهیم علیهالسّلام شش رکعت نماز دو رکعتی به نیت طواف خوانده و به منزل آمده.
و دو ساعت از روز بالا آمده، بنای توپ و شلیک توپ گذاشته، تا هوای ظهر، همان ازدحامُ شادکامی و شلیک توپ بود و ثانیاً هوای ظهر که شد بنا به رفتن گذاشتند. و ما هم وضو ساخته به حرم رفته نماز ظهر و عصر با جماعت ادا کرده بعد به منزل آمده. و روز چهارشنبه شهر حال میباشد و نماز مغربُ عشا در منزل ادا نموده و راحت شده.
و پیراهن کعبه را همان غروبی آورده بودند، کشیده برده بودند بر سر بام کعبه که آماده باشد و پیراهن چهار وِقر[۲۴] است که شتر آن را با زحمت میآورد. خیلی سنگین است ماشاءالله، که فردا که هشتم شهر ذی حجه الحرام است، بدوزند و کلید کرده برِ کعبه بنمایند.
هشتم ذی حجه الحرام: شب خیلی گاه برخاسته، با جناب حاج در حرم رفته، مشغول نماز قضا شده. و بعد نماز نافله صبح خوانده که وقت نماز شده، اقتدا نموده، نماز فجر را با جماعت ادا نموده. و بعد سه هفت شوط طواف به اسم حضرت امام موسی کاظم ـ علیه السلام ـ و امام علی بن موسی رضا و امام محمد تقی ـ علیهما السلام ـ نموده. بعد سه نماز دو رکعتی طواف در مقام حضرت ابراهیم ـ علیهالسّلام ـ نموده، آمده به منزل که دستُپا دیده[۲۵]، مستعد شده از برای منی.
نزدیک به ظهر با جناب حاج و چند نفر دیگر احرامیها را برداشته، به بِئرِعلی ـ علیه السلام ـ رفته و غسل مستحبی به نیت دخول حرم نموده، وضوی واجب ساخته، از همان راه به مسجدالحرام رفته، نماز فریضه ظهر نموده و لنگ ردا بسته شد، به نیت پونزده اعمال واجب و نیت چهار چیز متروک که در عمل عمره تمتع ذکر شده، بنای تلبیهخوانی گذاشته، تلبیه همان لبیک، اللهم لبیک، لبیک لا شریک لک لبیک انّ الحمد و نعمت لک و الملک لک لا شریک لک» است، و دعای مستحبات عقب این دارد [که] در رسالهها ذکر است. و بعد نماز فریضه عصر با جماعت ادا کرده، در منزل آمده که بنای توپ و شلیک توپ گذاشتند. از هر جا از کوچههای شهر مکه بار شده و میرفتند و یعنی ماها دست نگه داشته که قدری خُنک هم بشود و نیم ساعت به غروب مانده حرکت نمودیم.
خداوندا چه هنگامهای بود. از هر کوچه مکه شُقدُف و کجاوه سر به هم داده، به همین جور ایستاده. از یک کوچه هم محمل عایشه آوردند. مزغان[۲۶] و شیفور بالابان با عسکر، فوج فوج جلوِ او.
به هرحال تا غروب از شهر مکه رد شده میرفتیم. کوه دیده شد. سر کوه بقعهای نمایان بود، سؤال نموده گفتند آن جبل نور است و غار ثور هم میگویند. رد شده، قدری راه رفته، جلوِ بعضی از شتر شُقدُف گرفته شد. پیاده شده نماز مغرب و عشا با جماعت ادا نموده روانه شدیم. تمام، فرسخی کمتر بود، رسیدیم در منی.
در منی چه اسباب فراهم نموده بودند. بنای توپ و شلیک توپ و مزغان و طبل بالابان متعدد بود. تا صبح همین حاج و غیر حاج میآمد. و ما هم جائی که از اول رسم هست که شیعه و ایرانی منزل مینماید، منزل گرفته شام صرف شده.
فرستادیم خدمت جناب مستطاب فخرالحاج ذوالریاستین که تشریف بیاورند برویم در مسجد «خیف» و آن جناب تشریف آورده، با جناب مستطاب فخرالحاج حاجی ملاباشی سه نفری، چراغ…[۲۷] هم دادیم برداشتند، رفتیم مسجد خیف. مسجد بزرگی میباشد که تمام انبیا و اولیا از حضرت آدم ـ علیه السلام ـ و خاتم انبیا که محمد مصطفی ـ علیهالسّلام ـ بوده باشد و آقایان تمام نماز خواندهاند. و ما هم رفته در مسجد خیف شش رکعت نماز مستحبی دارد خواندیم. هر قدر پیشرفت شد، علاوه نماز کرده و استدعا به درگاه قاضی الحاجات نموده که ان شاءالله به اجابت برسد. بعد به منزل آمده، قدری راحت شده و بنای حرکت شد و آن شب نهم ذی حجه الحرام و روز پنجشنبه بود.
نهم ذی حجه الحرام: وضو ساخته نماز فجر با جماعت ادا نموده. و از صدای توپ، شیفورُ دُهُل چه عرض شود. و از شهر مکه که بیرون آمده، همه رو به شرقی رفته میشود، خصوصاً در این جا بلکه قدری هم از راست به شرق رفته میشود، میانه دو کوه است، ولی راه لازم نیست، کوه تا کوه میرود. و در رفتن صحرائی بود [به آن] وادی مُحسّر میگفتند یا سوار شتر یا پیاده باید هروله شود. زمین هست که خیلی قوم آن محل فسقُ فجورُ فساد مینموده، خداوند عالم غضب نازل نموده، حالیه هم باید تند رفته رد شده، بر آن فسادکُنها[ی] لعین، لعن کنند. ما هم لعن کرده رد شدیم.
بعد مشعرالحرام را نشان دادند. رد شدیم تا ساعت سه از روزْ گذشته، کوههای عرفات نمایان شد. که این چادر و دستگاه که قبل رفته، زده شده چه نویسم، به نوشتن درست نمیآید، مگر خلاق عالم نصیب کند بروند و ببینند. و ماهای اهل ایران هم به منزلگاه خود که دست چپ کوه عرفات [بود] رسیده، چادر زده، بنای اعمال حج تمتع گذاشته. اوّل غسل مستحبی نموده، بعد نیّت نموده مشغول نماز، دعا و واجبات که باید به عمل بیاید به موقع خود ادا میشود. از هر جا تمام [صدای] روضه است و گریه است و شکرُ ذکر به درگاه خداوند عالم است.
که ظهر شده تلبیه قطع شد. از نو تجدید نیت نموده و بنای توپ و شلیک توپ گذاشته و ما هم مشغول نماز ظهر و عصر با جماعت شده، ادا نموده. و حضرات تَسنُّن از ظهر که گذشت، بنای حرکت گذاشت، بیله بیله مراجعت نموده برای مشعرالحرام. و شیعهها توقف کرده تا مغرب شرعی، آن وقت حرکت نمودیم. ولی از غروب، توپ و غماره و آتشبازی بنا کردند و بعد عسکر و سرباز و جمّالها که عربهای بدو باشند، بنای مشق تفنگ هم نهادند که تمام زوّار تا بعد از مغرب حرکت نمودیم.
ساعت دو وارد مشعر الحرام شدیم. و آن شب دهم و روز جمعه و به لفظ ایران، عید قربان است. و بعد وضو ساخته، تجدید نیّت نموده و نماز مغرب و عشا ادا با جماعت کرده و مشغول ریگ جمره جمع نمودن شدیم. نفری هفتاد دانه ریگ به قدر سر انگشت و ریگ او هم سیاه خالی نباشد و سفید خالی نباشد و قرمز خالی نباشد، رنگ مخصوص دارد، جوهری و نقطه نقطه میباشد. بعد از صرافی، هفتاد دانه باید باشد. جمع کرده نیّت نموده راحت شده.
دهم ذی حجه الحرام: صبح گاه برخاسته. وضو ساخته نماز فجر با جماعت ادا نموده، مشغول دعا شده. همانکه آفتاب طلوع کرد، بنای حمل نمودن شده حرکت شد. ولی توپِ مشقِ سرباز از قبل از طلوع هیچ کوتاه نمیشود. در همان بین راه هم گذر بر گذر توپ، قورخانه و محملِ عایشه که واقعاً حجلهخانه زینت کرده است، ایستاده شلیک توپ و مشق مزغانُ طبلُ دُهُل زده میشود و حرکت مینماید.
همان که قدری راه رفتیم به وادی محسّر رسیدیم. باز شتر را تند کرده و مردم هم هروله، لُکه و اَلَخدَر[۲۸] کرده رد شدیم. به قدر فرسخی کمتر رفته که رسیدیم به منی که واقعاً قربانگاه حضرت ابراهیم ـ علیهالسّلام ـ است که میخواست آن حضرت عالی مرتبه اسماعیل ـ علیهالسّلام ـ را قربانی کند و هدیه در راه خداوند عالم بفرستد. مشیّتُ الله قرار نگرفت، رحم در حق حضرت اسماعیل نمود، کاوه[۲۹] قربانی به امر الله حضرت جبرئیل از آسمان آورد.
کوه سیاه بالای منی طرف شرقی منی هست، ظاهراً میگویند همان وقت به نظر مخلوق از همان کوه پائین آمده.
و ماها یعنی اهل ایران و شیعه طرف راست همان کوه منزلگاه دارد، منزل گرفته و تجدید نیّت کرده، از ریگها هفت دانه برداشته با جناب حاج نیّت کرده، دعا خوانده روانه شدیم، رفته رمی جمرۀ عقبه کرده. ولی چنان ازدحام بود که نمیتوانستیم ریگ را با چرتیک[۳۰] بزنیم. همان با انگشت یکی یکی دعا خوانده زدیم و مراجعت به منزل نموده. و شلیک توپ پیاپی متّصل، وصل است. پول برداشته به قربانگاه رفته، کاوه لازمه خرید کرده، با نیّت، با دعا قربانیها را برای رضای خلاق عالم کرده مراجعت به منزل نموده.
و بعد تقصیر نموده، یعنی سر تراشیده و ناخن گرفته و احرامیها را برداشته، به امرالله که دیگر احرام هم تمام شد. از آن بیستُ چهار چیز متروک، بیستُ یک [چیز] مباح [و] حلال شد. و بعد وضو ساخته به مسجد خیف رفته، نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا با وقت خود با جماعت خوانده و نیّت بیتوته کرده، با جناب حاج بعد از عشا آمده مشغول دعا شده و تجدید نیّت نموده.
و منِ حاج در خیال نماز [و] دعا و شریف مکه و صاحبمنصبان در خیال توپ، دایره و طبل همین جور بود. آتشبازی و غماره و تیرِشهاب و ترقه انداختن تا ساعت چهار بود و بعد شام خورده راحت شدیم. آن شب یازدهم و روز شنبه بود.
یازدهم ذی حجه الحرام: خیلی گاه برخاسته، وضو ساخته مشغول نماز شب و نماز قضا شده، تا طلوع دمیده، نماز فجر را با جماعت ادا نموده. و بعد که آفتاب زد بیستُ یکدانه ریگ برداشته، حال بیتوته به عمل آمده، رفتیم جمره ثلاثه، رَمی زده باشیم. و اول در شیطان اولی و بعد در شیطان وسطی، سِیُّم در شیطانگاه عقبه، رَمی جمره کرده آمدیم. به همین حال در مکه در بِئر علی ـ علیه السلام ـ رفته، غسل مستحبی به نیّت داخل حرم کرده.
بعد که خواستیم حرکت نمائیم جناب مستطاب آقا شیخ محمد علی عالم نائین و جناب مستطاب فخرالحاج حاج مصطفی اصفهانی از بالاخانه، دیده بودند، آمده ما را هم به زور بالا، منزل خودشان برده. فوری چای درست نمودند صرف شد. و رفتند جناب مستطاب اجل آقای حاج ذوالریاستین را با جناب مستطاب حاج میرزا لطف الله و جناب حاج میرزا محمد تقی تاجر و جناب حاج محمد حسن تاجر و جناب مستطاب حاج قاسم تاجر، [که] اینها همه شیرازی بودند، آورده شیرینی و آجیل آورده، قدری صرف شد. بعد با جماعت، عموم در مسجدالحرام رفته، مشغول اعمال حج بیتالله شده. هفت شوط طواف به نیت حج تمتع از فرض حَجه الاسلام برای رضای خداوند عالم ادا شده. آمده در مقام حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ دو رکعت نماز طواف خوانده. بعد رفته هفت شوط یعنی هفت دفعه سعی از صفا طواف هروله کرده و دعاها و آدابهای او را تمام به جا رسانیده. بعد آمده، هفت شوط طواف النّسا نموده و بعد در مقام حضرت ابراهیم (ع) دو رکعت نماز طواف النّسا نموده و بعد نماز ظهر و عصر با جماعت ادا کرده، از برای منی و بیتوته در منی که منزل هم بود حرکت شد.
دو رأس اولاغ سفید کرایه کرده به سه روپیه، زود سوار شده که مغرب نشده، باید به منزل برسیم. زود رفته هنوز آفتاب بود، در منی تجدید نیت کرده آسوده شده. تا مغرب شده نماز مغرب و عشا با جماعت ادا نموده و آن شب دوازدهم ذی حجه الحرام و روز یکشنبه بود.
دوازدهم ذی حجه الحرام: و گاه برخاسته، نماز قضا خوانده تا وقت شده نماز فجر با جماعت ادا نموده. و آفتاب که طلوع نمود بیستُ یک دانه ریگ برداشته با جناب حاج و همراهان رفته رمی ثلاثه شیطان کرده و به منزل آمده، ته مانده ریگها را [در] زمین حفر کرده، قایم کرده و اعمال حج تمتع تمام شد، به اتمام رسید.
خداوند به تمام خواننده و گوشگیرنده نصیب نماید. حج ما را هم به حق دوازده امام (ع) و چهارده معصوم ـ علیهم السّلام ـ قبول بفرماید، محتاج دعای خواننده و سائر اهل مجلس هستم.
واجبات حج تمتع پونزده تا میباشد:
اوّل احرام بستن، یا در مسجد الحرام یا در خانههای مکه.
دُویُّم وقوف روز نهم در عرفات تا مغرب شرعی.
سِیُّم در مشعرالحرام وقوف کردن از شب تا طلوع آفتاب.
چهارم کوچ از مشعرالحرام به منی.
پنجم رمی جمره در شیطان عقبه.
ششم ذبح هدی یعنی قربانی کردن.
هفتم تقصیر یعنی سر تراشیدن.
هشتم آمدن مکه، طواف تا کعبه نمودن، هفت شوط.
نهم دو رکعت نماز طواف کردن.
دهم سعی در صفا به مروه و از مروه به صفا هفت شوط
یازدهم طواف النّسا هفت شوط.
دوازدهم نماز طواف النّسا دو رکعت.
سیزدهم بیتوته شب یازدهم در منی به جهت رمی جمره ثلاثه در فردا (روز یازدهم).
چهاردهم بیتوته شب دوازدهم در منی به جهت رمی جمرات ثلاثه به جهت روز دوازدهم.
پونزدهم بیتوته شب سیزدهم در منی، در حق کسیکه اجتناب از…[۳۱] بعد از سر تراشیدن نکرده باشد.
و متروک، بیستُ چهار چیز است که قبل در عمره تمتع به تفصیل عرض شده. و ظهر وضو ساخته، نماز ظهرُ عصر با جماعت ادا کرده و حرکت شد به جهت شهر مکه.
ولی آن توپ، آن شلیک و ازدحام به همین حال هست که صدای توپ نمیگذارد که آدم درست نماز بخواند. ما حرکت کردیم، داخل قصبچه و منی که نمیشد بروی، همان بیرون صحرای لَرْد[۳۲] هم نمیشد راه رفت. از روی ثبت، نود هزار حاج بود که میرزاهای شریف مکه حساب داشتند، پول میگرفتند و نود هزار خارجی بود، البته نود هزار شتر بار بود. البته نود هزار [هم] لااقل خلق مکه و خارج دور مکه بود.
و همان محمل عایشه با سوار، همون شاید پونصد مال، زیر بُنه داشت. از اسب قاطر یابو و اولاغ چه عرض نمایم، تا روز چهاردهم از منی به مکه پیاپی میآمد.
و ما هم نزدیک غروب به منزل رسیده، وضو ساخته، زود به مسجدالحرام رفته، نماز مغرب و عشا با جماعت خوانده. سه هفت شوط طواف به نیت نیابت حضرت امام علی نقی و امام حسن العسکری ـ علیهما السّلام ـ و حضرت امام محمد المهدی ـ علیه السلام ـ نموده، هِی آمده در مقام حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ سه دو رکعت نماز طواف خوانده و آن شب سیزدهم ذیحجه الحرام و روز دوشنبه بود.
سیزدهم ذی حجه الحرام: گاه برخاسته، وضو ساخته با جناب حاج به مسجدالحرام رفته، خیلی نماز قضا کرده. بعد وقت شده، نماز فجر با جماعت ادا کرده. هفت شوط طواف کرده با دو رکعت نماز طواف جهت برادران و به منزل آمده راحت شده.
ولی مسجدالحرام چنان شلوغ و ازدحام هست که نمیشود عبور نمود. بعد، ظهر وضو ساخته، رفته نماز ظهر و عصر خوانده، هفت شوط طواف نموده، آمده در مقام حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ دو رکعت نماز طواف خوانده. بعد نماز مغرب و عشا با جماعت خوانده به منزل آمده.
حال همه در خیال مدینه طیّبه میباشیم. شب راحت شده، آمده خوابیده و آن شب چهاردهم ذی حجه الحرام و روز سهشنبه بود.
چهاردهم ذی حجه الحرام: خیلی گاه برخاسته، وضو ساخته با جناب حاج در مسجدالحرام رفته و نماز فجر با جماعت ادا کرده. در منزل آمده با جناب حاج، خدمت جناب مستطاب اعلی مرتبه حاج سید عبدالحسین شرف الدین مجتهد جبل عاملی رفته، دیدن کرده و جناب حاج مسئله جواب سئوال نمودند. و خود من فقط خواهش کردم که یا برود خانه شریف حسین یا آنکه او را بخواهد قرار بدهد به جهت راه مدینه طیبه. بلکه یک نفر از پسرهای شریف با عدهای سوار [و] توپ همراهی کند که اهل حاج آسوده برود. و خیلی هم مهربانی نمود. قبلِ ظهر عودت به منزل شد. و اهل مجلس، تمام ازین خواهش و تأکید من در حضور این مجتهد، عُموم خیلی خوششان آمد که همه دعا مینمودند.
و بعد از ظهر وضو ساخته، با جناب حاج در مسجدالحرام رفته نماز ظهر و عصر با جماعت خوانده. و بعد، از بس جنجال و ازدحام بود نتوانستم [ادامه دهم].
قدری گردش در دُکانها مینمودم، یک روح [کذا] قرآن [با] عکسهای…[۳۳] پیدا کرده، به جهت حضرت اجل و اشرفزاده، آقای خسروخان حفظهالله تعالی هدیه کرده، به پولهای خودمان دو تومان کمتر. چون حاجیهای جلو خریده بودند گیر نمیآمد. و بعد یک روح دیگر پیدا کرده و آن را هم به خیال و اسم فرزندی عبدالحسین هدیه نموده که ان شاءالله به خواست خداوند…[۳۴] و بعد قرآنی دیگر هم به تولای[۳۵] همینها هدیه شد. بزرگ بود. بعد نماز مغرب و عشا را با جماعت ادا کرده و بعد در منزل آمده راحت شده، خیال به جا آوردن عمره مفرده شدیم. آن شب پونزدهم ذی حجه الحرام و روز چهارشنبه میباشد.
پونزدهم ذی حجه الحرام: و شب خیلی گاه برخاسته، وضو ساخته، با جناب فخرالحاج و سائر همراهان همه در مسجدالحرام رفته. چون وقت بود خیلی نماز قضا خوانده. بعد نماز نافله صبح را خوانده. بعد وقت شده، نماز فجر با جماعت ادا نموده و از در دارالصفا بیرون رفته.
نه چنین هنگامه است. اولاغ سفید و همه رنگ، پالانُ دهنه و افسار کرده، همین جور نگه داشته. و ما هم دو رأس گرفته، یکی به جهت جناب مستطاب حاج ملاباشی و یک رأس هم برای خودم. همراهان هم گرفتند. زود سوار شده، طرف مغربی مکه معظمه حرکت شد، چاه فخ و تنعیم میگویند، به قدر یک فرسخ نیم همین جورها هست. و در بین راه دشت مسطح قشنگی دیده شد. چند دانه کُنارِ باغی و درخت سبز خوب و عمارتهای عالی و دو سه بقعه، گُنبز داشت. از عربی جویا شده، به اشاره گفت «شهداء شهید شده، ابوجهل لعین دشمن». دیگر بیش از این حالی نشد.
بعد گردنهای بود، در گشته[۳۶]. گردنه دیگر بود، شرح ایضاً که دیدیم. دشتی بزرگ هست، میانه آن خیلی چادر زده شده. عمارت برج مسجد بزرگ چاه فخ و تنعیم در آنجا بود. ما هم رفته پیاده شده. فوری یک قوری چای قهوهچی حاضر کرده صرف شد. و بعد احرامها را برداشته با دعا و شکر و ذکر داخل مسجد شده، دو رکعت نماز خوانده و دعاهای مستحبی خوانده و نیت کرده، لنگ ردا پوشیده، لبیک گویان بیرون آمده. سوار اولاغها شده، با تلبیه و لبیکگویان آمده تا داخل کعبه از در دارالسلام داخل شده. هفت شوط طواف کرده و دو رکعت نماز طواف در مقام حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ نموده. بعد از در دارالصفا بیرون رفته، هفت شوط سعی از صفا به مروه و از مروه به صفا و با هروله کرده. بعد شاربُ ناخن گرفته. داخل خانه کعبه هفت شوط طواف نسا نموده، آمده در مقام حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ دو رکعت نماز طواف کرده و عمره مفرده هم تمام شد. بیش از این اعمال ندارد.
و منزل آمده، احرامیها را برداشته، همان لباس عربی که در بر بود پوشیده راحت شده. ظهر برخاسته با جناب حاج وضو ساخته، به مسجدالحرام رفته، نماز ظهر و عصر با جماعت ادا نموده. چون کار داشته به منزل آمده، نماز مغرب و عشا در منزل ادا کرده. و جناب حاج از مسجد آمده، قدری کسالت داشتند. آن شب شانزدهم و روز پنجشنبه شهر ذی حجه الحرام بود.
شانزدهم ذی حجه الحرام: خیلی گاه برخاسته، وضو ساخته، خودم تنها به مسجدالحرام رفته، مالِ دو روز و دو شب نماز قضا کرده. و بعد نماز نافله صبح خوانده که وقت شده نماز فجر ادا کرده. بعد هفت شوط طواف مستحبی دور خانه کعبه نموده. بعد در مقام حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ دو رکعت نماز طواف کرده، به منزل آمده. و ظهر وضو ساخته به مسجد رفته، نماز ظهر و عصر ادا کرده و در همانجا مشغول دعا و تعقیبات بوده که نماز مغرب و عشا هم ادا کرده. بعد به منزل آمده راحت شده و آن شب جمعه و هفدهم شهر ذی حجه الحرام بود.
هفدهم ذی حجه الحرام: خیلی گاه برخاسته، وضو ساخته به مسجدالحرام رفته، به جهت طواف. دو روزُ دو شب نماز قضا خوانده و بعد دو رکعت نماز نافله صبح خوانده. بعد وقت شده، نماز فجر را در تاق بنیشیبه خوانده.[۳۷]
و بعد هفت شوط طواف دور کعبه به نیابت از جهت حضرت سید تاج الدین محمد که در [شهر] قیر[۳۸] بقعه دارد و یک دفعه گنبدُ بقعه بارگاه او را خودم قربتاً الی الله تعمیر کردهام.
و هفت شوط طواف از جانب حضرت آقای ما نُهتَن[۳۹] که اسم او حضرت شاهیار میباشد، در بالای [روستای] کردیل واقع است، کرده.
آمده در مقام حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ دو رکعت نماز طواف خوانده. از حضرت آقایی هم شهادت گرفته و هم به شهادت طلبیده، استدعا نموده. و بعد در منزل آمده، مشغول ترتیبات منزل، و در خیال حرکت به جهت مدینه طیبه، خرید، ترتیب منزل و خیالات جمّالهای عرب بدو [بودیم]. و ظهر وضو ساخته، با جناب حاج در منزل جناب مستطاب حاج ذوالریاستین رفته، بعضی کار داشته، ناهار صرف شده. چون دور[۴۰] شد دیگر به مسجدالحرام نرفته، در همان منزل حاج ذوالریاستین با همان جناب اقتدا کرده، نماز ظهر و عصر با جماعت ادا نموده.
بعد منزل آمده، نماز مغرب و عشا در منزل ادا کرده و آن شب هجدهم ذی حجه الحرام و روز شنبه بود راحت شده. خیلی خوش هوا و سرما بود، با پوشن خوابیده. و روز هجدهم عید غدیرخُم میباشد. آن روزی است که حضرت عالی مرتبه محمد مصطفی ـ علیهالسّلام ـ در غدیرخم از جهاز شتر منبر ساخته، در بالای منبر بازوی حضرت والا مرتبه امیرالمومنین ـ علیهالسّلام ـ را گرفته، بلند نموده و وصی و جانشین خود قرار داده و اول کسیکه آمد بیعت کرد عمر بن خطاب بود که دست حضرت امیر (ع) بوسید و گفت: «بِخ بِخ لَکَ یا علیّ». و شب راحت شده.
هجدهم ذی حجه الحرام: خیلی گاه برخاسته، وضو ساخته در مسجدالحرام رفته، نماز نافله صبح خوانده. و بعد هفت شوط طواف به نیّت هفت امامزاده (ع) که در میانِ قبله و شمال «مکویه» میباشد، یکی از پنجتن[۴۱]، شاهزاده ابراهیم علیهالسّلام تا اسم اونها معین شود. و همه در یک بقعه میباشند، زیارت کرده آمده، در مقام حضرت ابراهیم ـ علیهالسّلام ـ دو رکعت نماز طواف خوانده. بعد رفته در حجر حضرت اسماعیل ـ علیه السلام ـ دو رکعت نماز هدیه کرده، در زیر ناودان طلا خیلی استغاثه و استدعا کرده که ان شاءالله به خواست خلاق عالم به اجابت برسد.
و بعد از طرف غربی به طرف رکن یمانی رفته، بر درِ مستجار خیلی خیلی استدعا کرده و بعد رفته در رکن یمانی زیارت کرده، خیلی خیلی استغاثه و استدعا به نیابت از حضرت اشرف اعظم آقایی آقای سردار عشائر و اهل بیتشان کرده، یک یک اسم برده که ان شاءالله به خواست خداوند عالم به اجابت برسد.
و بعد به منزل آمده و راحت شده. بعد از ظهر وضو ساخته، با جناب حاج در مسجدالحرام رفته، نماز ظهر و عصر با جماعت ادا کرده و بعد رفته هفت شوط طواف به نیابت حضرت شاهچراغ (ع) کرده، در مقام حضرت ابراهیم (ع) آمده، دو رکعت نماز طواف کرده. بعد هفت شوط طواف به نیابت حضرتین سید میرمحمد (ع) و سید میراحمد (ع) کرده، آمده در مقام حضرت ابراهیم (ع) دو رکعت نماز طواف خوانده. در منزل آمده، نماز مغرب و عشا در منزل خوانده.
و آن شب نوزدهم شهر ذی حجه الحرام بود و روز یکشنبه. راحت شده و آن شب قدری گرم شد، جزئی پشه هم پیدا شد، صدا میداد، اذیت نمیرساند.
ملاقات با شریف مکه
نوزدهم ذی حجه الحرام: و خیلی گاه برخاسته، وضو ساخته. جناب حاج کسالت داشت، خودم تنهایی به مسجدالحرام رفته. اول هفت شوط طواف به نیابت حضرت حاجی غریب (ع) که در شیراز مدفن میباشد نموده، آمده دو رکعت نماز طواف در مقام حضرت ابراهیم (ع) نموده و بعد هفت شوط طواف به نیابت حضرت سید علی ابنحسین (ع) که در شیراز مدفن است کرده، آمده در مقام حضرت ابراهیم (ع) دو رکعت نماز طواف خوانده. بعد هفت شوط طواف به نیابت حضرت شمسعلمدار(ع) که در دزکُرد مدفن است کرده، بعد در مقام حضرت ابراهیم(ع) دو رکعت نماز طواف کرده.
در منزل آمده. چون شب حضرت مستطاب اجل امجد آقای ذوالریاستین اطلاع داده بود که فردا بیائید با هم برویم در حضور شریفْ مَلِکِ مکه، ما میخواستیم برویم، دیدیم جناب مستطاب حاج ذوالریاستین خودشان تشریف آوردند. در همین جا چای و قلیان صرف شده، با هم رفتیم در منزل اوشان. چند نفری حاجی از اهل یزد و کرمان و سائر جاها جمع کرده [به حضور شریف حسین] رفتیم.
خیلی عمارتهای عالی داشت. خدمتشان رسیده، دست او را بوسیده و سید حسینی هم میباشد، به سنّ هفتاد ساله به نظر میآید. دو نفر دیلماج همراه داشتم، اظهار تمجید نمودم. خیلی خوشش آمد. همه را روی کَت نشانیده، خیلی اظهار مهربانی و محبت نمود.
بعد اظهار داشتیم اجازه مدینه طیبه را بدهید، میخواهیم برویم زیارت جَدّت بنماییم. خیلی محبت کرده، اظهار نمود آسوده باشید. راه خوب، پُرآبی، پُرهیزمی و آبادی قرار گذاشتهام، از فردا که دوشنبه میباشد نقلمکان باید بنمایید و روز پنجشنبه حرکت کنید، آسوده باشید. خیلی مهربانی نمود و خیلی قهوه و قلیان و چای آوردند.
و دو نفر دیلماج از من بود و چون ما حرکت نمودیم رو به من نموده فرمود: «حاجیها! فرستادم شربت بیاورند با هم بخوریم. حال ان شاءالله با امام حسین(ع) در بهشت میخوریم». ما هم خیلی خوشوقت، دعا کردیم.
عودت به منزل نموده، راحت شده و ظهر وضو ساخته، در مسجدالحرام رفته، نماز ظهر و عصر ادا کرده، عودت به منزل نموده. و شب بیستم شهر ذی حجه الحرام و روز دوشنبه بود و نماز مغرب و عشا در منزل ادا کرده.
بیستم ذی حجه الحرام: و صبحِگاه برخاسته، وضو ساخته، در مسجدالحرام رفته، نماز نافله صبح خوانده و نماز فجر ادا کرده و هفت شوط طواف به نیابت سلطان شهدا (ع) که در سمیرم مدفن است، گنبد و بارگاه دارد کرده، آمده، دو رکعت نماز طواف در مقام حضرت ابراهیم (ع) نموده و آمده در رکن یمانی دو رکعت نماز به هدیه حضرت فاطمه بنت اسد ـ علیها سلام ـ خوانده.
آمده به نیت و نیابت حضرت زین علی که در نخودان مدفن است، هفت شوط طواف کرده و آمده، در مقام حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ دو رکعت نماز طواف خوانده. بعد آمده دو رکعت نماز در رکن حجرالاسود به هدیه حجر خوانده، بعد دو رکعت نماز در میانه حجر و رکن یمانی قربتاً الیالله خوانده. آمده در منزل راحت شده.
ظهر وضو ساخته، با جناب حاج رفته در مسجد الحرام، نماز ظهر و عصر با جماعت ادا کرده. بعد جناب مستطاب اجل، حاجی ذوالریاستین هم در مسجد آمده، آنها مشغول تلاوت قرآن شدند و اقل تعقیبات خوانده، رفتم دو هفت شوط طواف به جهت فرزندان عبدالحسین و هاجر به نیابت آنها کرده، آمده در مقام حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ چهار رکعت نماز، دو رکعت دو رکعت، از برای طواف خوانده.
در منزل آمده و نماز مغرب و عشا را در منزل ادا کرده و آن شب بیستُ یکم ذی حجه الحرام بود و روز سهشنبه. هوا گرم بود. پشه کورک پیدا شد، ولی بی عبا نمیشد خوابید.
بیست و یکم ذی حجه الحرام: و صبح برخاسته وضو ساخته. احرامها و بُردهای یمانی را برداشته همراه برده. اوّل نماز فجر با جماعت ادا کرده. بعد بُردها و احرامها را برده، سه شوط طواف داده، از خداوند عالم درخواست نموده که خوب وقتی مشیت الله قرار بگیرد که این بُردها و احرامها نصیب خودم و اهل بیت بشود.
و بعد آمده، دو رکعت نماز طواف در مقام حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ خوانده، آمده در پهلوی چاه زمزم [احرامیها و بُردها را] روی ریگهای مسجدالحرام پهن کرده، از آب زمزم به نیت قربتاًالیالله زده، تاکرده آورده به منزل، راحت شده و به چای و قلیان پرداخته.
و در آمدنِ منزل، قدری حالم به هم خورد. ظهر و بعد از ظهر تا عصر خیلی کسالت سخت شد، نتوانستم به حرم بروم. خود جناب حاج، تنهایی تشریف بردند و حقیر در منزل نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا ادا نموده و قدری الحمدُلله تب سبک شده.
و از قراریکه اخبار دادند، یک دو خانه از خانههای شهر مکه، همان طرف بِئرِعلی ـ علیه السلام ـ آتش گرفته. چهار نفر خراسانی و یک نفر یزدی از همین حاجیها منزل داشته، منزل اونها هم سوخته. از قراریکه میگفتند به قدر هفت هشت هزارتومان نوط پول، اشرفی و اسباب [و] خراز داشتهاند، تمام سوخته و آن صاحبخانه هرچه داشته سوخته، دیگر نگذاشتند خانههای سائر اهل شهر و دورُ حوالی او آتش بگیرد.
و خانههای شهر، قبل هم عرض شده حیاط، درُ دروازه، فضا که ندارد، تمامْ خانه روی هم، یکطرف گچسنگ، یکطرف تمام چوب و روغن زده، ۶ خانه ۷ خانه ۸ خانه ۵ خانه، همه روی هم. و آن شب بیستُ دُویُّم شهر ذیحجه الحرام و روز چهارشنبه.
بیست و دویم ذی حجه الحرام: و صبح گاه جناب حاج به مسجدالحرام تشریف بردند و حقیر نتوانسته، در همان منزل نماز فجر ادا کرده، به یک اندازهای…[۴۲] پیدا شده، چون در سرِ بام بودم آمدم پائین، به قدر جزئی دوائی که میدانستم استعمال کرده، الحمدُلله عرق کرده راحت شده. و عصر دیدم خیلی حالم خوب شده، برخاسته وضو ساخته به مسجدالحرام رفته، در مسجد جناب حاج را پیدا نموده، چند نفری جمع شدند نماز ظهر و عصر با جماعت ادا کرده.
بعد رفته هفت شوط طواف مستحبی به جا آورده، آمده در مقام حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ دو رکعت نماز طواف خوانده و جناب مستطاب حمیدالحاج حاج سید محمدباقر تبریزی [که هم] در [سنین] جوانی [بود] و هم هیکل خوبی داشت، بنا گذاشت زیارتنامه خواندن. واقعاً صدای خوب داشت، خیلی حزین[و] با اثر خواند که تمام مردم ایستاده بنای گریه گذاشتند. خیلی هم با من مهربانی کرد و از بابت کسالت من دعا کرد و من هم احسن به ایشان گفتم. و آن هم اظهار داشت که فلانی جناب حاج ایازخان ان شاءالله به خواست خداوند عالم در مدینه طیبه بالای سر مرقد حضرت پیغمبر ـ علیهالسّلام ـ یک زیارتنامه به نیابت شما از برای شما بخوانم که تمام ملائکهها هم بهگریه برآیند.
و در مسجدالحرام قدری تعقیبات و دعا خوانده و مغرب شرعی شده، باز جمع شده به جناب حاج اقتدا کرده، نماز مغرب و عشا را با جماعت ادا کرده، در منزل آمده. و آن شب بیست و سِیم شهر ذی حجه الحرام و روز پنجشنبه.
بیست و سِیم ذی حجه الحرام: و [حال] حقیر خیلی بد شد و تب هم جزء شد. دیگر شب نتوانسته که به حرم بروم، در همان منزل نماز نافله صبح خوانده و بعد نماز فجر ادا کرده.
دو سه ساعت از روز بالا آمده بود. سایه دیوار خوابیده بودم، اول جناب مستطابان آقایان حاج ذوالریاستین با جناب حاج ملاباشی آمدند به جهت احوالپرسی، خیلی وقت هم بودند و تشریف بردند. بعد جناب مستطاب حاج محمد مفتاح از خدمههای کعبه میباشد، پشت در پشت، آمدند. خیلی مهربانی با هم رد…[۴۳] شد. بعد گفتم من قشقائی هستم. در خاک دشتی و لار مسکن داریم، من نباید در راه مدینه خاوه بدهم. شما سیاهه کرده، کرایه شتر [و] شُقدُف معین کرده، بگیرید. کاغذ به دست من بدهید. ارواحِ پدر عربها نمیدهم، چهکار دارید شما. به قول ترکها یک آلاقره[۴۴] دست من بدهید کارَت نباشد. گفت شاید شنوائی نکنند. گفتم تو بنویس بِده، چهکار دارید. گفت چشم.
بعد گفت مال طرف لار و دشتی و دشتستان و تنگستان خاوهاش نصفه است. گفتم اول باید بگویم هیچ است که بعد نصف راضی شوند، گفت: بسیار خوب. و بعد از بابت پیشکرایه شتر ده عدد پوند انگلیس گرفت و رفتند که باقی کارها ترتیب دهد و اخبار دهد که من هم با حمل خودشان باشم. با حملهدارهای سائر، درست خوش ندارم و قبول نکردم.
و بعد وضو ساخته، با جناب حاج در مسجد الحرام رفته و نماز ظهر و عصر با جماعت ادا کرده. چون حالم خوب نبود آمده به منزل، روغن کنتو ـ بیدانجیل هم میگویند و «دوهنخروه» حضرات عرب میگویند و بعضی کرچک میگویند ـ به هرحال گرفته، عصر نزدیک به غروب خورده شد و دیگر مسجد نتوانسته بروم، در همان منزل نماز مغرب و عشا ادا شد. و آن شب بیستُ چهارم و روز جمعه میباشد.
بیست و چهارم ذی حجه الحرام: و صبح گاه برخاسته، در مسجدالحرام نتوانسته، در همین منزل نماز فجر ادا نموده و الحمدُلله حالم خیلی خوب شده. و ظهر وضو ساخته، با جناب حاج نتوانسته بروم، نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا در منزل خوانده. خیلی هم آن شبها هوا گرم بود، روزها ابر نداشت، خوب بود و شبها ابرهوا میکرد. خیلی گرم بود، پشه هم بود. و آن شب بیست و پنجم و روز شنبه شهر ذی حجه الحرام ۱۳۴۰٫
حرکت از مکه…..
[۱]. با ذکر نام.
[۲] ظاهرا «قایتبای»
[۳]. نوعی چراغ به بزرگی کاسهای بزرگ که در آن روغن یا پیه کنند و فتیلهای دارد و آن را با دو زنجیر از سقف آویزند(معین).
[۴]. اصل: کلیل.
[۵]. ترجمه: »عقب بایستید، عقب بایستید، می خواهم به خانه خدا بروم».
[۶]. ترجمه: «دستم را بگیر، بالا بکش، می خواهم به خانه خدا بروم. زودباش، زودباش، معطل نشو».
[۷]. این پاراگراف در حاشیه متن است.
[۸]. ترجمه: «ای شیخ، عمل و اعمال را به من یاد بده، ترکم، ندیدهام، نمیدانم».
[۹]. در اصطلاح محلی به معنای «به سختی» و «تا اندازهای» میباشد (پنجههایم به سختی به یکدیگر میرسید).
[۱۰]. ترجمه: «اسمت چیست؟»
[۱۱]. یک کلمه ناخوانا، شبیه «جرکش».
[۱۲]. این پاراگراف در حاشیه متن است.
[۱۳] ۴/۵/۱۳۰۱ تا ۲/۶/۱۳۰۱ خورشیدی
[۱۴]. مادر صولت الدوله ایلخانی قشقایی.
[۱۵]. در جای دیگر سفرنامه، لقب ایشان «شریفالدین» ضبط شده است، و درست آن شرف الدین است.
[۱۶] حرف شگفت و بیمدرکی است.
[۱۷]. لیموشیرین.
[۱۸]. شیره خشک شده و سیاه رنگ ریشه گیاه شیرین بیان، شیره ریشه مَک (مهک).
[۱۹]. ظاهراً نام عربی برای «قره مهک».
[۲۰]. اوزو، ازدو، زُدو، صمغ درختان وحشی مانند بنه و ارژن.
[۲۱]. زیارت حضرت رضا (ع) در سال ۱۳۴۶ قمری حدوداً ۵ سال پس از رخدادهای این سفرنامه برای ایشان ممکن شده است.
[۲۲]. «شریفحسین» آخرین شریف از سادات حسنی که در مکه حکومت کرد. او با کمک انگلیسی ها تلاش کرد حجاز را از عثمانی مستقل کرد، اندکی بعد وهابیان آمدند و دولت شرفا را سرنگون کردند. پسرانش فیصل و عبدالله حکومت عراق و اردن را به دست آوردند.
[۲۳]. اصطلاح رایج برخی مناطق جنوبی کشور به معنی «گریخته».
[۲۴]. وقر، معادل یک بارِ حیوان (اسب و الاغ).
[۲۵]. آماده شده.
[۲۶]. مزغان یا مزقان، موسیقیدانان، دسته ای از سازهای مختلف، موسیقی (معین).
[۲۷]. یک کلمه ناخوانا، شبیه «فرس».
[۲۸]. در ترکی به معنی نوعی راه رفتن شبیه به هروله.
[۲۹]. به بره نر یکساله، کاوه یا کُوه گفته میشود.
[۳۰]. سنگ انداختن با استفاده از انگشتهای نشانه هر دو دست چپ و راست، با قرار دادن سنگ روی یکی از انگشتهای نشانه و رها شدن سنگ در اثر فشار انگشت نشانه دیگر.
[۳۱]. یک کلمه ناخوانا.
[۳۲]. صحرا، بیرون و خارج (معین).
[۳۳]. یک عبارت ناخوانا، شبیه «کواره حک بینی».
[۳۴]. یک عبارت ناخوانا.
[۳۵]. در کنار همینها، تولا به معنی دوستی کردن (معین).
[۳۶]. رد شدیم.
[۳۷] در تصاویر قدیمی در نزدیکی مقام ابراهیم، سردری است که محل باب السلام قدیم است و مؤلف آن را طاق بنی شیبه نامیده است، زیرا باب السلام را باب بنی شیبه هم می گفتند.
[۳۸]. شهر« قیر» در جنوب استان فارس.
[۳۹]. نام زیارتگاهی در منطقه افزر، نزدیک شهر «قیر» در جنوب شرق «فیروزآباد».
[۴۰]. دیر.
[۴۱]. احتمالاً منظور یکی از هفت تن میباشد.
[۴۲]. یک عبارت ناخوانا، شبیه «خیال فاصد». (شاید منظور توهم و سرگیجه باشد).
[۴۳]. یک کلمه ناخوانا، شبیه فحص.
[۴۴]. سایهای محو و کمرنگ، نمونهای هرچند ناچیز از یک شیء.